Thursday, June 22, 2006

ماه نهم ... هفته سی وهشتم


برای ما هر روز صبح زود بعد از یه خواب نسبتا آرام ، یه شماره معکوس می افته، همه کتابها و مجله های مربوط به بارداری را دور وبرم ریختم و همون جا زیر وروشون می کنم ، بازم خوبه که این دوران را به روز توضیح ندادندو کوچکترین واحدش هفته است وگرنه من ...!!!
خلاصه از امروز که هفته سی وهشتم بارداری را تجربه می کنم ، رشد بچه کند تر از هفته های قبل شده و در انتظار ورود به دنیای جدیده ، از موقعیت فیزیکیش هم که خیلی هیجان انگیزه ، تقریبا می شه این موضوع را فهمید ، هر گوشه خالی که پیدا می کنه همونجا قلمبه می شه ، گاهی قد می کشه و شکل شکمم عجیب غریب می شه ، با قد ۴۰ سانتی متری و وزن ۳.۲ کیلو ، از نظر دکتراز هفته سی وهفتم ، امکان زایمان طبیعی وجود داره و هیچ جای نگرانی نیست ، با اینحال همچنان منتظریم که نی نی مون به موقع به دنیا بیاد ،
دیشب سه تایی رفتیم جشن موزیک خیابونی،که یه برنامه سالانه است، بعضا با صدا های لطیف و گاهی صداهای ناهنجار جاز وپاپ و... ولی بهانه خوبی برای قدم زدن در مرکز تاریخی این شهر دوست داشتنی بود اون هم موقع شب تا دیر وقت که همه جا از سوت وکوری در اومده بود و خیابونا پر از جمعیت بودند ، یه بارون حسابی هم اختتامیه ماجرا بود،البته خیلی ها هم به عشق فوتبال از خونه هاشون خارج نشده بودند،
یه موضوع جالب برام نصب پرچم های مختلف روی بعضی تراس ها وبعضا آویزان از پنجره هاست که مربوط به ملیت های مختلف والبته فوتبال دوست ساکن اینجاست ،چند ساعت پیش هم با صدای بوق ممتد چند ماشین که پرچم ایتالیا را به همراه داشتند، فهمیدم ایتالیا گل کاشته ، البته اولش فکر می کردم مراسم عروس کشون یه خانواده عربه چون اینجا ماشین را گل ورمان زدن اونم از نوع ... بین عربا خیلی بابه ، اینم یه جور ابراز هیجان در مملکت دموکراسیه ،
امیدوارم به پست های بعدی برسم چون می خوام درباره امکانات اجتماعی فرانسه برای تولد یک بچه بنویسم

3 comments:

Anonymous said...

آرزو جان خیف که دوری وگرنه بجای یک عددد دو عدد کیک هویج برایت می پختم که جبران سهم نی نی را هم کرده باشی. اما کیک ما امروز صبح شوهر کرد رفت محل کار همسر جان که رئیسش ارادت خاصی به کیک پیداکرده. در مورد پاریس هم این صرفاً مسئله من نیست . با خانواده شوهرم هم که فرانسوی هستند حرف بزنی همین را می شنوی. پارسال مادر و پدر که برای کمک به اسباب کشی ما آماده بودند می گفتند ما دیگر محال است برای دیدن شما بیائیم. تازه خودشان 5 سالی توی این شهر زندگی کرده اند و مثل من مشکل همزبان پیدا کردن را ندارند. مواظب خودت و پسرک نازت باش و از خودت بی خبرم نگذار. بیزو

Anonymous said...

سلام آرزو جان ، مرسی به من سرزدی
امیدوارم هرچه زودتر در پستهای بعدی از گل پسرت و خاطرات زایمان بنویسی. برای ما هم خیلی جالبه که از امکانات زایمان در فرانسه مطلع شویم. راستی کجای فرانسه هستی؟ خوش باشی. منتظر پستهای بعدیت هستم.

Anonymous said...

maman khanoom amade bash ke dare az rah mirese ghand e asaletoon , rasti chera man nemitoonam farsi benevisam , mohandessss miboosamettttt bye