Sunday, January 27, 2008

گذشته

دارم ارتباطمو با گذشته به کل از دست میدم ، نمی دونم چرا اون نخهای نامرئی موجود توی زندگیمو با اونچه در دورانی تموم شده و شاید دوباره شروع بشه،احساس نمی کنم ، شاید از روزمرگیهای این چند وقته باشه ، شاید از اینکه خودم ترجیح میدم از یه قسمتایی یاد نکنم ، شاید اینکه دیگه فضایی نیست که گذشته و آدما و اتفاقاتشو یادم بیاره ، یه چیزی رابطه ام رو با گذشته داره حذف میکنه ، همه گذشته م خلاصه شده به دیدن عکس های بچگی و آدمای اون دوران، صدای چنددوست و فامیل از پشت تلفن و خوابهای هر از گاه که بهم حضور گذشته رو یادآوری می کنند، شاید دارم پوست میکنم و مرحله جدیدی از زندگیم شکل می گیره، شاید دوران نستالوژیک بودنم داره تموم میشه ، شاید به این دل کندن مقطعی نیاز دارم ،شاید بهم کمک میکنه واقعی تر به حال و آینده نگاه کنم، ........ولی این عذاب وجدان نسبت به فراموشی گذشته را که چند وقته اومده سراغم ،را نمی فهمم

Sunday, January 20, 2008

مادرید

اینم از سفر و ماجراهای علمی و غیر علمیش که روزا به کنفرانس و همراهی ریکادو (همکار اسپانیولی ام) ،که به منضبط و سر وقت بودن معروفه،گذشت و بعدازظهر و شبها با همه خستگی ، به ماجراهای خنده دار با پریای شوخ و شنگ و جسور ، توی هتل یه کم عجیبمون که دقیقا توی مرکز شهر بود. صد البته همه سفر یه طرف ، قسمت هتل و شگرد هایی که توی این مدت مجبور شدیم با پریا ،برای فهموندن یه جمله ساده به هتلدارها، که زبانی به جز اسپانیولی بلد نبودند ،بکار ببریم ، یه طرف .
شهر مادرید همونطور که انتظار میرفت اونقدر بزرگ و پر هیجان بود که با پایتختهای دیگه اروپایی ، تفاوتهای عمده ای داشت ،هرچند خیلی وقتی برای دیدن شهر به جز قسمت تاریخیش ، نموند ولی تصویر ذهنی ام را نسبت به یه متروپلیتن * واقعی تغییر داد، یه شهر ۲۴ ساعته زنده و پر رفت و آمد که میزان ماشین و آدمای توی خیابون هر موقع روز و شب که بیرون می رفتی، تغییرچندانی نمیکرد، البته اونقدر به آرامش این شهر کوچیکی که زندگی می کنیم عادت کردیم که مقیاس بزرگ مادرید و خصوصیات مدرنش، روز آخر ناخودآگاه داشت بهم دلهره و استرس منتقل میکرد . سفر دوسال پیش بارسلون ، تصور خاص و سمپاتری از اسپانیا، توی ذهنم ایجاد کرده بود ، هرچند بازهم خونگرمی مردم ، چهره های خندان و بشاش ، لهجه دوست داشتنی و سریعشون ،رانندگی جسورانه شون ، هنر فوق العاده سرامیک ، غذاهای دریایی خوشمزه ، پذیرایی گرم و از همه جالبتر ناهارای ساعت ۴ بعداز ظهر و شام ساعت ۱۰.۵شون برام تازگی داشت .
پسرک هم که دلم واسش یه ذره شده بود ،توی این مدت ، کمی سرما خورده . فعلا هم پارچه قرمزه رو برداشته و با
«تورو»** ی اسپانیاییش بر سر جنگه .

*متروپل به شبکه تعریف شده و بزرگ شهری
گفته میشه که بیشتر شامل خصوصیات و امکانات یه پایتخته
**گاو نر شاخدار که در مراسم سنتی گاوبازی اسپانیا ، محبوبیت خاصی داره

Tuesday, January 15, 2008

سفر

ساعت سه صبحه ، نمی دونم چه نیرویی منو ،این موقع به مرتب کردن خونه ، وادار کرده ، همه جا رو یه جاروی آروم و بی سر وصدا کشیدم ، به آشپزخونه و یه سری خورده ریز دیگه برای چمدون ، فکر میکنم که صبح باید انجام بشه .....، طبیعتا یه دلشوره خاصی اومده سراغم ، این اولین باره که توی این مدت ، تنهایی میرم سفر البته کوتاه و چند روزه ، قراره پدر و پسر تنها بمونن ، خیالم از یه جهت ، راحته چون با وسواسهای رضا آشنام ولی نمی دونم با این دلتنگی که از حالا برای این تن کوچولو و صورت گرد و معصومش که خر و پف کنان هم داره خواب هزار پادشاه می بینه ، اومده سراغم چیکار کنم ، ..........به زودی

Saturday, January 12, 2008

باغ ایرانی

چند وقت پیش داشتیم با شادی، درباره موضوع وبلاگ و وبلاگ نوشتن صحبت میکردیم و اینکه من بر خلاف او ، علاقه ای به نوشتن در حوزه تخصصی ام توی وبلاگ ندارم ، به چند دلیل ، اول اینکه با نوشتن همین موضوعات روزمره آرامش پیدا میکنم ، و برام مثل خاطره نویسی (البته تا حدی سانسور شده ) می مونه ولی از موضوع تخصصی ام با وجود جذابیت و دغدغه همیشگی، که پشتش مطلب جالب و خوندنی زیاده ، چیزی برای نوشتن اونم چند وقت یه بار ندارم ، دوم اینکه من وبلاگم را در دوران بارداری م شروع کردم و دوست دارم فضای وبلاگ ، حتی الان که مشغول تحصیل شدم ، باز هم همون حال و هوای یه مادر مشغول با دغدغه های خودش هر چند روزمره و عادی را داشته باشه ،هرچند میدونم بعضی وقتها اساسی تغییر فاز میدم ! سوم اینکه اصولا من به نوشتن تخصصی ، خیلی متعهدم و همین الان هم از اینکه برای گشتن یک کلمه تخصصی ، با این همه اشتباه و عدم رعایت حق کپی رایت توی وبلاگها روبرو میشم ، حرص میخورم و تحمل اینکه کسی با سرچ به وبلاگم برسه و بهم فحش و بد و بیراه بگه را ندارم ، معتقدم هیچ وقت ، وبلاگ نمی تونه جای کتاب را برای کسی بگیره ، نه محتوایی و نه احساسی . لمس کاغذ ، یه لطف دیگه ای داره و لذتی که به خواننده میده ، قابل مقایسه با پرسه توی فضای مجازی برای دریافت اطلاعات نیست، خب همه اینا برای این بود که بگم من برای تزم ،دو سالی میشه که روی حوزه آب و معماری باغ ایرانی کار میکنم ، اگه منبع بدرد بخوری میشناسین ، دریغ نفرمایید!
در ضمن ، من یه وقتا به روحیه جدی و کاری بعضی که بهتره بگم بیشترآدمای این لابراتوار ، غبطه میخورم ، اونقدر با علاقه روی موضوعات مورد علاقه شون بحث میکنن و متمرکز میشن که جزیی از زندگی احساسی و روزمره شون شده و با شلنگ تخته انداختنای ما در مدت تحصیل قابل مقایسه نیست ، البته نه اینکه من این روحیه رو داشته باشم ، نه ، اتفاقا برعکس با همه مشغولیتام ، بازدهی این مدتم بیشتر مثبت بوده ، ولی یه وقتا به توانایی هام شک میکنم که چطوری وقتم رو برای همه قسمتای زندگیم که در جای خودشون مهم و حیاتیند ، تقسیم کنم.
ا

Wednesday, January 09, 2008

زبان

داشتم به جمله استاد انگلیسی ، فکر میکردم که در زمان جوونیش ، توی مدارس نیوزیلند ، سه زبان آلمانی ، فرانسوی و اسپانیولی ، آموزش داده میشه و می گفت امروز ، یک دانش آموز نیوزیلندی ، سه زبان چینی ، ژاپنی و روسی رو یاد میگیره و این نشون میده که تا چند وقت دیگه زبان بین الملل دنیا حتی ممکنه یکی از این سه تا بشه، ... یه کم تصورش دور از ذهن بود.

یه نتیجه ای که جدیدا اینجا بهش رسیدم ، تجارت بسیار فریبنده الکترونیکیه ، یعنی وقتی وارد این سیستم آن لاین خرید از بلیط قطار و هواپیما گرفته تا رزرو هتل و هر چیز ساده دیگری که تصور کنید ، میشی ، دیگه راه فرار نداری ، هر روز یه پیشنهاد جدید و وسوسه کننده که دنبال کردنش اجتناب ناپذیره، لازمه اش هم داشتن روحیه ریسک پذیریه که متاسفانه من از نوع شدیدش دارم و به زودی هم قراره ، چوبشو بخورم.

امسال به هیچ وجه توی مود خرید حراج زمستونه ، نیستم ، اصلا نمی دونم چی لازم دارم چی ندارم ،فقط به دیدن بعضی قیمتای حراج شده ، اکتفا میکنم و به حال پولای رفته چند وقت پیش افسوس میخورم ، این نوع امکان هم در راستای مطلب قبلی ،به وقتش باجذابیت فوق العاده اش میتونه تو رو تا حد خریدن چیزای کاملا غیر لازم و کاذب بکشونه !


خب همه این پست به خاطر مطلب اول بود ، من از کلاس انگلیسی این هفته و پروفسورش ، کلی خوشم اومده و از یادآوری زبانی که داشت در دیار فرانکوفن های متعصب به زبانشون ، فراموش میشد ، کلی این روزها مسرور گشته ام!
ا




Friday, January 04, 2008

Meilleurs voeux

ای شمایی که براتون تبریک سال نو فرستادم ، واقعا فکر کردید من نماینده سیاسی ایران توی فرانسه ام که از ناامنی دنیا و خبرهای ناامید کننده این چند وقته توی جوابتون نوشتید، مثل اینکه یادتون رفته کدوم کشور، تروریست و القاعده و طالبان را ساخته ، درسته که فعلا زبانم از بحث باهاتون قاصره ولی هر نکته جایی ومکانی دارد!

از اون خانمه که با کمال اعتماد بنفس با کالسکه و یه بچه چند ماهه جیغ جیغو توی کتابخونه قدم میزد و دائم کتابی که دستش بود را برای آروم کردنش ، به سر وکله بچه هه میزد،یه جورایی خوشم اومد ، به این میگن عشق مطالعه یا به قول فرنگی ها مادر مدرن که از تعطیلاتش به بهترین شکل استفاده میکرد!

در راستای ایمیل سال نو ، یه اتفاقی که پارسال برام افتاده بود و هنوز که هنوزه از یادآوریش ،دوتایی (من و همسر مربوطه ) ریسه میریم این بود که به جای کلمه خواسته یا آرزو ، به فرانسه ، اشتباهی کلمه گوساله راکه از نظر املایی بهش شبیه بود،را نوشته بودم ، با این مضمون «با تقدیم بهترین گوساله ها » ، البته گیرنده میتونست منو با یه شرکت تبلیغاتی تولید گوشت ، اشتباهی بگیره!

تعطیلات خوب ولی خسته کننده ای بود به خصوص که بیشترش به دیدن کارتون «پلنگ صورتی » و خوردن چایی و کیت کت واز اونطرف دلشوره گرفتن از دیدن روزای تقویم گذشت

راستی کسی میدونه چرا من «خودسانسور» شدم امان از حساسیت به آی پی ...مخصوصا که هر روز هم یه جورایی ، چشمت بهش بیفته