Monday, May 31, 2010

اندر احوالات مدرسه فرانسوی


تاثیر آموزش فارسی به بچه های سه تا چهار سال در پایان سال تحصیلی :

"هرکسی کار خودش بار خودش ، آتیش به انبار خودش" ( گ به جای همه خ ها)


بعد از پست گلی اندر احوالات افتخارات ملی، از جمله امشب ارشیا، رسما شکفتم.

Thursday, May 20, 2010

آخرین روزهای اردیبهشت

از صبح آسمان گرفته است، غم دارد مثل نزدیکیهای غروب. همه پرده ها را کنار زده ام و چسبیده ام به پنجره تا ازهمان ذره نور طبیعی، که گوشه ای از اتاق را روشن کرده استفاده کنم. تنها روشنایی ، نور کم آباژورست و صفحه مستطیلی روبرویم که گاهی جمله ای بر آن نقش می بندد و گاهی در میان متنی پر از تاریخ و عدد و نام گم میشود. بیسکویت های پرتغالی را دانه دانه میزنم در استکان چایی. صدای تیک تاک ساعت دیواری، ساده ترین موسیقی است که لحظه ها را برایم می شمارد.زیر نویسها را اضافه می کنم. باران می گیرد. ضربه هایش بر برگها و صدای بادی که در میان شاخ و برگها می پیچد، با شر شر ناودانها قاطی شده اند. تازه رسیده ام به رنسانس قرن پانزدهم... ولی آسمان خیال باز شدن ندارد.

Saturday, May 15, 2010

کمی هم از قصه های خوب برای بچه های خوب

کتاب را با همان حس دوست داشتنی بچگی باز می کنم، آن وقتها تازه عضو کانون پرورش فکری شده بودم، جایش را می توانم به یاد بیارم یکی از طبقات میانی قفسه گوشه سالن که چند جلدش هم بیشتر موجود نبود. آن وقتها عنوانش از محتوایش مهم تربود چون دل هر بچه مدرسه ای که به تقسیم بندی بدها و خوبها عادت کرده بود را می برد.
پس از بیست و اندی سال هر ده جلدش را همین یکی دو روز پیش، در نمایشگاه کتاب پیدا می کنم. از دیدن صفحه اولش ذوق زده میشوم، دو کادر سفید در میان نقشهایی که مهدی آذر یزدی در مقدمه ساده و متواضعش آن را برای عکس، نوشته و امضای هدیه دهنده و هدیه شونده گذاشته است. داستان ها با طرحهای ساده وخطی مرتضی ممیز همراهی شده.... خلاصه که این روزها سرم گرم شده به خواندن کلیله و دمنه، مرزبان نامه و مثنوی معنوی... با رده سنی ج و د یعنی پایان دوره دبستان!
ا

Tuesday, May 11, 2010

استدلال های نزدیک به چهارسالگی

از نوع استدلال

-ارشیا چرا نمی خوابی؟

- "چون بیدارم"


از نوع فاعل مجهول:

-ارشیا، کی روی دیواراتاق خط کشیده؟

-"مامان ، دیوارو نگاه کن چقدر خط خطی شده"


از نوع روکم کنی:

-ارشیا خسته ام کردی! آخه چقدرشیطنت؟

- "مامان نمی خوای بخوابی. فکر کنم امروزخیلی خسته شدی"!


از نوع اعتماد به نفس

با اجازه کی اون خودکار آبیو برداشتی و دور لبهات سیبیل کشیدی؟

"با اجازه خودم، مگه نمی بینی ارشیا بزرگ شده "!

Saturday, May 08, 2010

* پرسه در احوالات ترون و ترونیا

مرتضی احمدی علاوه بر اینکه برای بیان خاطراتش از تهرون قدیم ، از لهجه تهرونی و اصطلاحات کوچه بازاری استفاده کرده ، در بخش انتهایی کتاب، از تفریحات و سرگرمی بچگی هم نسلای خودش یاد میکنه. از عمو زنجیرباف و تاپ تاپ خمیر گرفته تا لی لی حوضک، گرگمو گله می برم ، بپر بپر، لی لی کردن، حمومک مورچه داره، چرخ چرخ عباسی، آفتاب مهتاب، کلاغ پر و خیلیای دیگه که هرچند ته کشیده هاش به نسل ما رسید و با نسل تکنولوژی و بازیهای کامپیوتری به کل فراموش شد، ولی شعر و محتوای دقیق هر کدومش ، یادآور صمیمیت ها و دغدغه های بچگیه. البته برای اونایی که بازی و بچگی را در عالم همسایگی و محله ای تجربه کردن. همون چیزایی که با دنیای منزوی بچه های خودمون غریبه ست.

توضیح کتاب:

" من دلبسته این سرزمینم. تو پایین پاییناش چش به دنیا وا کردم، خب ریشه م تو این خاک گیره. تو خاک و خل هاش پا به زیمین زدم و قد راس کردم و جون گرفتم. تو مکتبخونه ش حرف زدن و زندگی کردنو آموختم. قاطی مشتی هاش و جوونمرداش لولیدم و سرد و گرم روزگارو مزه مزه کردم، بلت شدم که واس چی باد گریه کنم و برا کی خنده کنم ...."

*انتشارات هیلا، 1388