Wednesday, June 30, 2010

سالتی استیک در مترو

دو خانم آنطرفتربا سه بچه قد و نیم قد هستند، و من گوشم به آنهاست که سالتی استیک که درباره اش حرف می زنند چه می تواند باشد، نام غذا، رستوران، ... ، واگن جمعیت زیادی ندارد، سر خط مترو است، بوی نم ، فضا را پر کرده، قبل از اینکه به ایستگاه دوم برسد ، آخرین جمله شان در میان همهمه جمعیت گم میشود: "سالتی استیک فرم دار..."باد خنک از سقف ها جریان پیدا می کند، همه به دنبال جا می گردند، زن کناریم بلافاصله قرآنش را در می آورد و شروع به زمزمه می کند، دختر سمت چپ، تمرین های زبانش را دارد تند و تند حل می کند، یک خانم چادری می آید و به زور خودش را بینمان جا می دهد، هنوز به ایستگاه بعدی نرسیده ایم که خوابش می برد این را از مگس نشسته روی دستهای درشت و کار کرده اش می فهمم که هیچ واکنشی نشان نمی دهد، سرم را به آرامی بر می گردانم، سرش می افتد روی شانه چپم، به روبرو نگاه می کنم، نگاهم با دختر جوان و خوش خنده ، گره می خورد، به هم لبخند می زنیم. در ذهنم هنوز هم به دنبال سالتی استیک می گردم ، به طرف زنها نگاه می کنم، سر جایشان نیستند. نور لامپ ها کم و زیاد میشوند. دستگیره میله ها با قوطی های زمزم که درونشان جا داده شده اند، تکان تکان می خورند. دو دختر ایستاده، دارند از وکس صورت و بند انداختن حرف می زنند، خانمی که نشسته و آرایشگر است می خواهد راهنماییشان کند، وسطش یکی از دخترها که صورتش جوش دارد، موبایلش را جواب می دهد، دوجمله کوتاه : مفتحم، رسیدم. همه چشم دوخته اند تا نسخه خانم ارایشگر را بشنوند. صدای زن دست فروش نگاهها را بر می گرداند، ماسک آبی به صورتش زده و دو ساک پلاستیکی مشکی اش را روی زمین می گذارد. کیف های آرایشی اش فروش خوبی دارند همانها که از نقش بهترین مارکهای دنیا کپی شده اند و به هزار تومان ، می فروشدشان. در بین همهمه، صدای بلندگوی قطار، ایستگاه بعدی را اعلام می کند، نمی شنوم، فقط تابلوهای قرمز دروازه دولت را از میان ستونهای پنجره واگن می بینم . بلافاصله از جایم بلند می شوم. زن کناری همچنان چرت می زند. باید ایستگاه قبلی پیاده میشدم. پله ها را بالا می روم و ایستگاه را بر می گردم. بین راه دارم به سوژه یک فیلم کوتاه فکر می کنم. بوی رطوبت می آید. قطاری با واگن های خالی از لاین روبرو ، رد میشود، روی تابلوهای تبلیغاتی قرمزش ، یک جمله نوشته شده: چوب شور مینو،Salty Steak