Friday, January 30, 2009

نگاه

گاهی دلم سخت تنگ میشود برای معمولی بودن ،از اینهمه چندراهی که هرکدام انتخابی را پیش پایت میگذارند با همه پیامدهایش که باید در ترازوی نیازها و خوب و بدهایت قرار بگیرد، به کل کلافه شده ام ، پیچیدگیها تمامی ندارند، حتی دلم گاهی برای همان آدمهایی که گوشه کوچک بی دردسری را برای رفع نیازهای ابتداییشان انتخاب کرده اند و حاضر به دل کندن از مکان و تجربه دنیای اطرافشان نیستند تنگ میشود، همانهایی که بی خبر از اطرافشان ، به دنیای کوچک و دریچه کوچکتر نگاهشان بسنده کرده اند همانها که دین ، خدا ، غم ، غصه ، شادی و حسرتهایشان در همان محدوده تعریف میشود ، همانها که زندگی و روحیه بی هیجانشان برایم همیشه سوال بی جواب بود و حالا گاهی حسرت آرامش شان را می خورم که هیچ گاه در زندگی در برابر انتخابهای سخت و پیچیده قرار نمی گیرند . گاهی صادقانه اعتراف میکنم که بعضی تجربه های هر چند بزرگ ، اصلا ارزش تجربه کردن به قیمت روزها و ساعتها ذهن را مشغول کردن ندارند.
ا

Thursday, January 29, 2009

la puissance retrouvée

همیشه برای رسیدن این لحظه، مشتاق و پر انگیزه بودم و تقریبا غافلگیرانه مجبور شدم یه کلاس را به خاطر غیبت استادم که قطعا با اعتصاب عمومی در فرانسه، کلاس های ّمسترش را اداره نمی کرد ،تنهایی بچرخونم . ازش خواسته بودم بهم اعتماد کنه ، بخصوص که به موضوع مسلط بودم، با اینحال میدونستم مشکلات ارتباط به زبان فرانسه به عنوان یه خارجی بجای خودش همیشه باقیه. شاید هم از اینکه بیشتر دانشجوهایش خارجی بودندو یه خارجی می تونست ساده تر ، مفاهیم را بهشون بفهمونه ، نگرانی خاصی نداشت . راستش خیلی دنبال دلیلش نگشتم فقط تنها نکته مثبتش این بود که حس گم شده ام را بهم برگردوند حسی که تجربه اش را به زبان مادری در مقیاس متفاوت داشتم ، حس خوشایندی که به یکباره مشکلات زبان و ارتباط را فراموش می کنی و فقط به لذتش میندیشی و همین باعث میشه هیچ معلمی پیر و فرسوده نشه ، مغزی که همیشه فعاله ، مغزی که با موجی از افکار جوان سر و کار داره و مدام در حال تغییر وتحول، بازهم مرسی «چلکف» بخاطر اعتمادت !
ا

Saturday, January 17, 2009

نستالوژیک

کشوی کابینت را که باز میکنم ، مخلوطی از همه بوها حس خوشایندی را ایجاد میکند، به قول رضا توی این جعبه عطاری کوچک همه چیز پیدا میشود از ادویه های معمولی گرفته تا ادویه ترشی و آبگوشت و کوفته . باید به این جعبه ، سر وسامانی بدهم ، ساقه های دارچین را بیرون می آورم بلکه چای دارچینی، چاشنی بعدازظهرهای تعطیلمان شود. سرم رادر پاکتهای کوچک سبزی که مامان بدقت جا داده و روی بعضی اتیکت زده ، فرو میبرم ، نعناع خشک، ریحون ، مرزه همه بوها آشنا و کمی غیرواقعین ولی همینها هم در غربت ، کلی غنیمتست. بوی هل سابیده تقریبا محو شده است. راه حلی برای گلپر و سیاهدانه نمیابم. گلهای رز را برای ماست و خیار ظهر آسیاب میکنم . آویشن و کاری و زنجبیل را گوشه ای میگذارم ، باقیمانده پودر لیمو عمانی را در قابلمه قیمه بادمجون خالی میکنم ، کیسه پر از کنجد را که مدتهاست دنبالش می گشتم ، در عمق کشو می یابم . ته مانده تخمه شربتی را در لیوان میریزم و می روم سراغ بطریهای فراموش شده گوشه آشپزخانه ، عرق بیدمشک را از بویش می شناسم ، رویش میریزم و بعد شیره. با اولین جرعه ، انگار که جان تازه ای میگیرم .
ا

Friday, January 02, 2009

سال ۲۰۰۹ و سی سالگی

اونقدر مناسبت نو شدن سال ایرانی به همراه حرکت آرام طبیعت ، بی نظیر و دوست داشتنیه که نو شدن سال ، وسط زمهریر زمستون یه کم عجیب به نظر میاد ولی این دلیل بر این نمیشه که من آرزویی با شروع سال ۲۰۰۹ نداشته باشم بخصوص که تا حداقل یه سال دیگه با فرنگی جماعت و فرنگستان دمخور خواهم بود ، خب نمی تونم بگم که به تایید شدن بورسم توی ژانویه فکر نمی کنم حداقل از این همه پرونده کشی یه نتیجه ای گرفته باشم ، تا پایان امسال ، به پایان تزم باید نزدیک بشم البته با همه فراز و نشیبهایی که امسال با اسباب کشی و جابجایی دائمی خواهم داشت و مهمترین خواسته ام اینه که همیشه وقت کافی برای ارشیای کوچکم داشته باشم و اولویت های درس و زندگیم مشخص باشند.
و در آخر شاید به آرزوی روز تولد بیشتر شبیه باشه چون برای من سی سالگی ، سن شروع و از این شاخه به اون شاخه پریدن نیست و یه کم بدبینانه اش اصلا سن یادگیری نیست (با عرض معذرت از هم سن و سال های خودم ) همیشه پرسپکتیوی که از سی سالگی داشتم این بوده که نتیجه درس خوندن و همه اونچه در این بیست واندی سال به یادگیری گذشته فارغ از مقطع و سطح تحصیلات، را لمس کنم . در واقع دهه چهارم زندگی، دهه ثمر دهی و حرفه ای شدنه حالا در هرکار ورشته ای که برای من بخشی از اون در سال ۲۰۰۸ شروع شدو بی صبرانه منتظر ادامه اش خواهم بود.

پ.ن: جایی در این پست برای همدردی با مردمانی که با شروع سال ۲۰۰۹ درگوشه ای از دنیا درگیر جنگ و ناجوانمردی شدند و همچنان جان و عزیزانشان را در راه یک خصومت تاریخی از دست میدن ، نیافتم . شاید کار بزرگی از دستمان برنیاد ولی قلمهایمان هرگونه سکوت را قطعا تحریم می کنند.
ا