Thursday, November 30, 2006

من و ورزش

دیروز در یک تماس تلفنی با یکی از اقوام که مدتیه منو ندیده و همچنان معتقده من ترکه ای و باریک ومثلا خوش اندامم ، رگ غیرت زد بالا و از امروز قرار شد یه حالی به این چربیهای اضافه برمازاد بدنم بدم ، وقتی داشتم با خوش بینی تمام عمل محترم دراز ونشست را روی یه تشک فنری ! انجام می دادم و به عدد چهل که همیشه در دوران نوجوانی به رد کردنش مشهور بودم ، فکر می کردم ، ماهیچه ها یه ترق توروقی کرد و سرم گیلی ویلی رفت و ......چشمام سیاهی و ... فهمیدم نه ، این کاره نیستم ،
خلاصه باید یه نسخه جدید برای خودم بپیچم ، البته به جز قرص ودارو و درمانهای چاقی ،
دوچرخه مهربانِ همیشه در خدمت این خانواده ورزشکار، هم چند وقتی ست که در انباری خاک می خوره تا همسر جان همت کنه ودستی بر سروروش بکشه و من عمل رکاب زدن را شروع کنم
نمی دونم این پدیده خاص دفرمه شدن بدن خانمها چه صیغه ایه که حالا حالاها درست بشو نیست ، طفلک این مادام دکتر من با اونهمه حس انساندوستیش ،حق داشت از اضافه وزنم در دوران بارداری شاکی بشه ،


Thursday, November 23, 2006

نی نی و یه سفرطولانی


این مسیو کوچولو ، کلی از خودش معرفت و مردونگی نشون داد و ما را در این سفر نسبتا طولانی همراهی کرد ، و نگرانی هرچند کم ما هم برطرف شد ، عوضش کلی خاطره براش ازاین سفر باقی موند ، از خونه مهیار ، ازشهر پر از رنگ استراسبورگ و اپارتمان کوچک ولی گرم خاله پریا ، از شهر قدیمی کاسل و آرمان کوچولو ، از دیدن دیدنیهای برلین از خیابون فردریش ، دیوار برلین ، رایشتاگ هیتلر و موزه و بناهای مدرن گرفته تا بوی زرشک پلوی اون رستوران ایرانی ، ازشهر لایپزیگ و بناهای شبه شرقی و هوای سردش ، از فرانکفورت و آسمونخراشها ش ، از اتوبانهای کاملا متفاوت المان و فرانسه و خلاصه یه مامان بابای خسته از سفر ۳۰۰۰کیلومتری ! ، همه وهمه تجربه سفری بود که هرچندهنوز جایی در ذهن کوچولوی ارشیا ندارن ولی خاطره زیبایی بود که از سفر سه نفریمون ثبت شد

پ ن :نتیجه اخلاقی برای نی نی دارها : بیشتر از اینکه برای شروع سفر شور بچه ها را بزنید ، نگران خودتون باشید تا مثل من سرما نخورید
پ ن ۲:راستی چرا اینقدر هزینه های المان و فرانسه متفاوته؟!!!کلی خوش به حالشونه، تازه رستوران و فروشگاه ایرونی هم فت وفراوون !
پ ن ۳:همانطور که انتظارشو از قبل داشتم فضاهای شهری آلمان به گرمی شهرهای فرانسه نیست، البته تجربه اون جنگ خانمان برانداز هم در این قضیه بی تاثیر نبوده ، اراده المانی ها برای ساختن کشورشون ستودنیه، بالاخره من هم به تاریخ این کشور علاقه مند شدم که شایدبتونم توی یه پست ازش مطلب بنویسم ،

Sunday, November 12, 2006

تحول -چهار ماهگی

دلم می خواد قبل از این سفر پاییزه ، از همه تحولاتت که یکدفعه ای توی همین هفته اتفاق افتادد ومارو کلی سورپریز کرد، بنویسم ،خود تو بودی که اون چشمای کوچولوت را به سمت هدف تیز کردی و با اون دستای کوچولوت ، اونو گرفتی ،با شدت وهیجان تموم گلوله های شیشه ای بالای تختتو تکون دادی و بهمشون زدی ، به نقش اطراف تختت با دقت نگاه کردی و به اون دست کشیدی خیلی حس قشنگی بود ، برای خودش کلی پیشرفت بود، اون موقع که خودتو جمع کردی و روی زمین غلطوندی ، برام لحظه جالبی بود ، و وقتی همه تلاشتوکردی که هیکل کوچولوتو به سمت جلو بیاری تا بشینی ،کلی ذوق زده شدم واما اون موقع که دوش آب بازبود و دلت می خواست دونه های آبو با دستات بگیری ، وای چقدر جالب بودند ، از قلقلک شدنت هم نگو که بساط خنده ت حسابی جوره ،... آخه نمی دونی که برای مامان های تازه مثل من اینا کلی تحوله!!
مامانکم می دونم که دوست داری تمام وقت کنارت بشینم و باهات حرف بزنم و تو از خودت صداهای جور واجور در بیاری ،
فردا باهم می ریم یه سفر سه نفره که حال وهوامون کمی عوض بشه وبرای خودمونیم تجربه های جدید جمع کنیم ، من عاشق سفر توی هوای سرد و برفیم ، امیدوارم نی نی مهربون ومقاومی باشی وبا یه سفرنامه خوشکل برگردی ،

Tuesday, November 07, 2006

بهار

پ‍نج سال پیش بود که پاییز بر صفحه زندگیمون رنگ وبوی بهار گرفت
......... یه بارون دوست داشتنی که درلحظه های مهم زندگیم آرزوش رادارم
........ یه آسمون ابری که در هرجای دنیا برام عین یه بوم نقاشی می مونه
و همراه با مرد رنگی روزهای زندگیم

Wednesday, November 01, 2006

عید توسن

امروز هم به عید توسن کاتولیک ها گذشت که به همون عید مرده ها معروفه و بهانه ای می شه برای مردم که سری هم به مرده ها بزنند ، پارسال با تصور اینکه قبرستون این شهر مثل روزهای پنجشنبه جمعه خودمون پر از جمعیت باشه و شاید جذابیتی برای دیدن ، راهی قبرستان بزرگ شدیم که تقریبا در بهترین جای شهر هست ، ولی تک وتوک آدمایی بودند که چند نفری خیلی آروم و با گلهای رنگارنگ می اومدند و می رفتند ، ولی اونچه که واقعا تحسین برانگیز بود نظم و ترتیب در عین حال تنوع و صفایی بود که تصویرآدم را کاملا از یه گورستون عوض می کرد، یه باغ یا شاید هم یه پارکی با صدای پرنده ها و بوی گلهای خوشبو ،بعضی سنگ قبرها اونقدر با سلیقه تزیین و گل آرایی شده بود که مدتی توجهت را جلب می کردند ، یاد اون روزی افتادم که چندین سال پیش در موطن با چه علاقه ای ، مزار یه فامیل را کلی گل آرایی کردیم و بعد از چند دقیقه که برگشتیم ، با کمال تعجب گلها به سرقت رفته بود !!!
با خودم فکر می کنم هرجا که زندگان ، شانی همانند انسان دارند ، مردگان هم مشمول این توجه می شن ،
==========================
واما از جشن هالوین امسال هم چیزی نفهمیدیم ، البته من فقط کدوها و تنوع شکلش و رنگشونو دوست دارم وهمینطور حال وهوای فروشگاهها که وسایل این جشن رو عرضه می کنند، این جشن در فرانسه هم از اونجاکه مبداش این کشور نبوده ،خیلی رونق نداره ، ولی هر سال داره رنگ و بو می گیرد
==========================
واما ازدیروز بگم که برای اولین بار نی نی م را بردم پیش خاله فوفو (البته یه خاله فوفوی دیگه هم داریم ولی اون ایرانه) ، این خاله فوفوی مهربون ، خودش دوتا گل پسر داره و کلی تجربه ، خلاصه خیالم خیلی راحت بود وقتی که مجبور شده بودم برای صحبت با این مسیو استاد بسیار محافظه کار که عین ماهی لیز می مونه واز دست ادم فرارمی کنه، وقت بذارم ،
مرسی خاله فریده جون