Monday, August 25, 2008

ارشیا ۲۶-مهدکودک

تو ، اسم تک تک اعضای بدنتو می گی ، من بهت براوو میگم
تو از هر کاری با یه مرسی گنده که تهش یه مامان گنده تره تشکر می کنی و من مثل خودت بهت جواب میدم
تو حساب خورشید و ماه و ستاره توی آسمونو داری ، و من با هیجانت همراه میشم
تو معنی قسمت کردن اسباب بازیاتو فهمیدی و با سخاوت با دیگران سهیم میشی ، من با سر تاییدت میکنم
تو برای خودت و خرست لالایی میخونی ، من باهات همصدا میشم
تو با کارد و چنگال و قاشق با مهارت همزمان غذا میخوری و من محو تواناییت میشم
تو یک ساعت بدون هیچ حرکتی محو فیلم جیمز باند میشی و من کاری به کارت ندارم
تو برای ماست و شیرت حساب جداگونه باز کردی و من به خواسته ات احترام میذارم
تو لبای کوچولوت رابرای یه ماچ آبدار به لبام می چسبونی و من هیچوقت سیر نمیشم
تو صبحها که از خواب بیدار میشی تنهایی با خودت حرف میزنی و من پر از انرژی میشم
تو رنگ تی شرت و شلوارت رو انتخاب میکنی و من به نظرت اهمیت میدم
برای تو ماست میشه «واوا» و بیسکویت میشه «وی وی» و من هیچ اصراری برای تغییر لفظ بچه گونه ت ندارم
هر خانمی «مامان » و هر اقایی «باپا » ست ، اونم از نظر من اشکالی نداره
ولی امان
از وقتی که هر ماشینی ، ماشین «باپا»ست و هر چیزی مال «ارشیا»،
از اون وقتی که با اعتماد بنفس تمام بعد از هر خطا و اشتباهی ، یا «توما»مقصره یا «موسیو»یی که وجود خارجی نداره
اون وقتی که چشم چشم دو ابرو ،روی دیوار و کف خونه قشنگتره
اون زمانی که لجباز میشی و جیغ جیغ میکنی
اون وقتی که مالکیت همه وسایل برقی رو از خودت میدونی و با یه لیوان آب تمیزشون میکنی!
اون صبحهایی که فقط با «لیلی» که یه کارتون خاص توه ، شروع میشه و دیگه هیچ،....
اون زمانی که بی خواب بی خواب میشی و زمین و زمان رو بهم می دوزی
...
همه اینا رو گفتم تا بدونی چقدر از اینکه بعد از این همه مدت ، امروز نیستی و جای شیرین زبونیات ، شیطنتات ،«لیلی »گفتنات توی خونه خالیه، دلتنگم ،پسرک زیبای من

Sunday, August 17, 2008

دنیای رنگی


روزمرگیهامو دوست دارم
اون زمانی که ، با حجم های رنگی از میوه و سبزی که هر کدوم با دقت انتخاب شدن و گوشه گوشه آشپزخونه نقلیم را با حضورشون زنده کردند، انگار وارد دنیای جدیدی میشم ، دنیایی که همه حواس پنجگانه ام را درگیر میکنه ، بازی با فرمها ، بازی با بافت و طیف بی نهایتی از رنگها ، صدای نرم و گاهی قرچ قرچ یه توده زیر چاقوی آشپزخونه ، ترکیبی از دو ، سه و گاهی صدها مزه و بو ، لمس زبری و نرمی هر کدوم با سر انگشتام ، ترکیبی از همه سردیها و گرمیها ، چشم دوختن به پف کردن یه کیک یا قل قل یه سوپ اشتها برانگیز، چیدن میوه ها روی یه تارت یا پیچیدن یه گاتوی کوچک ، انتظار کشیدن برای یه ترشی جا افتاده، ... همه اونچه میتونه فارغ از همه دغدغه های روزانه گذر زمان رو به کل از یادم ببره.
ا

Wednesday, August 13, 2008

هویت

به تنهایی نیاز دارم وقتی دلتنگم ،حتی اگر زیر افتاب سوزان یک روز اوت باشد ، اینجا قلب شهره ، خیابانها همه آشنا، دیگر به کوچه پس کوچه هایش ، برای کنکاش کوچکترین چیزها عادت کرده ام ، ولی اینبار نمی دانم چه می خواهم ، حس خوبی ندارم ، انگار که خودم را گم کرده باشم ، دیگر حتی صدای رهگذران که تک تک کلماتشان را می فهمم برایم جذابیتی ندارند، هیچ چیز در کلامشان آشنا نیست ، حتی در چشمان و نگاهشان ،.... انگار که خودم را گم کرده باشم ، تند تند راه میروم ، قدمهایم را آهسته می کنم ، ویترین ها ، سنگفرش خیابان ، دیوارهای چند قرنی ، رنگها ، نوشته های حک شده بر پلاک هر خیابان ، خط تراموا که با پیچی از نظر گم میشه ، اون درخت سایه دار، آب نمای سر اون کوچه ،همه را با چشمان نه چندان هیجان زده ، می گردم تا حس آشنایی بیابم ، حتی از کنار هر رستوران و کافه ای ، بوی آشنایی را جستجو می کنم ...ولی نیست یعنی نباید باشد و من به عمد گاهی خودم را که با پهنه دیگری از جغرافیا و مکان معنی پیدا کرده ، فریب می دهم ، گاهی در آینه و ویترینی ، خودم را می یابم در میان رنگ های تابستانی و باز جز یک شبح در حال گذر چیزی نمی یابم، انگار که خودم را گم کرده باشم،...
۵ اوت

Thursday, August 07, 2008

تابستانه ۲

بعدازظهرها که هوا خنک میشه ، یکی دوساعتی توی حیاط مرکزی مجموعه که مشترک بین چند اپارتمان و کاملا ایزوله ست یعنی به خارج دسترسی نداره و بچه ها امنیت لازم را دارند ، می گذرونیم ، ژاد یه دختر سه ساله بامزه ست که همبازی شماره یک ارشیاست ، در همین عالم دوستی هم بماند که چشم ندارند وسایل همدیگه رو برای چند لحظه تقسیم کنند، ژاد دوچرخه ارشیا رو دوست داره و ارشیا هم متقابلا، فقط تفاوتش در اینه که ارشیا به محض سوارشدن ، کاملا مالکیت حقیقی و حقوقی اون رو به خودش اختصاص میده و ژاد طفلکی کلی باید از حنجره اش مایه بذاره تا این موضوع را بهش ثابت کنه.
- ازسفر کردن توی گرمای تابستون ،متنفرم یعنی باید اونقدر انگیزه سفر داشته باشم که مدام از گرما و بدنبالش خستگی به اطرافیان غر نزنم، در راستای اثبات حرفم و اینکه در خودم انگیزه حرکت نمی بینم ،عطای سفر جمعی ایتالیا را به لقایش بخشیدم ، رضا هم که تصمیم گرفته بود تنهایی این سفر رو بره،تقریبا منصرف شد.
- واما هر روز صبح از اونجایی که سحر خیزم و زودتر از بقیه از خواب بلند میشم و هوای اون وقت صبح هم مطبوع و پر طراوت ،ترجیح میدم وقتم رو توی تراس بگذرونم همون تراس نخودی ۴ متری که سمپا ترین قسمت خونه ست ، از آپارتمان روبرو که این روزا به خاطر تعطیلات تقریبا خالی از سکنه شده ، فقط توی یه خونه ، علائم حیاتی رویت میشه ، اونم یه زوج پیرن که تقریبا خانمه افلیج و حرکتاش خیلی کنده ولی آقاهه ماشاله یه مرد سرحال ، توی این خونه هم زنده ترین قسمت خونه ، یه تراس کشیده ست که همه اتاقها و آشپزخونه بهش دسترسی دارن واز هر عملکردی که فکر کنید توی این تراس اتفاق میفته ، ازروزنامه خوندن و سیگار کشیدن و غذاخوردن که معمولیشه تا اتو کشیدن و تلویزیون دیدن و رادیو گوش دادن ، حمام آفتاب گرفتن و حتی کلاسهای فیوتراپی خانمه ، بعضی روزها هم مهمونی و شطرنج و ....حالا اینا رو گفتم که بگم جفتمون به دیدن هم از همون اول صبح عادت کردیم ، از صبح تا شب دائم از این فاصله ۲۰ متری بدون اینکه بخوایم انگارتوی خونه همیم.

-امسال به نسبت پارسال ، به نظرم خلوتی ناشی از تعطیلات و مسافرت های کوتاه مدت ، کمتر به چشم میاد ، شاید به این خاطره که محله مون پر جمعیت تر شده یا دیگه خیلیا که نیمه اول تعطیلات رفتن ، دارن کم کم برمیگردن.
ا

Tuesday, August 05, 2008

تبلیغ

مدتها بود که میخواستم بنویسم هیچکدوم از لینکایی که گوشه سمت چپ صفحه هستند ، به خاطر مارک بودن یا معروفیتشون لینک نشدند ، همشون لینکهای پراکنده و کاربردی ای هستند که در مدت بارداری و بعدش ازشون استفاده کردم ،که در غیر اینصورتش هم هیچ اشکالی در تبلیغ و حتی توصیه مارک یا لینکی که به درد بخور بوده نمیبینم که در موردش بخوام توضیح بدم یا مثل برنامه های تلویزونی شطرنجیشون کنم.
نستله و پمپرز دو شرکت خیلی موفق در ارائه راه حل های تغذیه و بهداشتی بچه هستند که هرچند تبلیغ محصولات خودشونرو هم کنارش دارندولی صفحات فوق العاده ای از نکات وتوصیه های لازم به پدر ومادر دارند .
اینکه اسم مارکها رو همه جا از صفحه تلویزیون گرفته تا دیوار داروخانه و بروشورهای پستی و ...می بینیم هیچ لزومی در استفاده یا عدم استفاده شون برای من مخاطبی که بر حسب نیازم قاعدتا محصول مورد نظر را انتخاب میکنم ، ایجاد نمیکنه. این به من مخاطب یا نیازم بر میگرده که محصولی را با اطمینان انتخاب کنم . هرچند قبل از انتخاب ، بدلیل عدم اطلاع از کیفیت ، مجبور به امتحان خیلی از محصولات با مارک یا بی مارک باشم ولی بپذیریم که استاندارد همیشه استاندارده.و شرکتهای تولیدی که تجربه بیشتری دارند شناخته شده تر و قابل اعتماد ترند هرچند بعضا در اخبارهای پراکنده از خطاهای بزرگ همین شرکتهای بزرگ باخبر میشیم ولی هیچ دلیلی بر انکار کردنشون نداریم. من بالشخصه موقع خریدخواسته یا ناخواسته به مارک توجه دارم ، شاید بعضیشون در سبد خانوادگیمون جا نگیرند هرچند که همه مارکها هم لزوما قیمت بالایی ندارند ولی نسبت به جنس چینی که متناسب با قیمت و کیفیتش که تعدد خرید رو هم بالا میبره یا نهایتا اصلا رضایت به خریدار نمیده ، از نظر غیر مادی ارزش بیشتری دارند .
درمورد لباس و کفش هم تا حدودی از همین فرمول استفاده میکنم شاید کمتر بخرم یا کمتر بپوشم ولی از کیفیتی استفاده میکنم که ماندگار تر باشه یا نهایتا از نظر جنس و دوخت ، احساس خوبی بهم منتقل کنه و اینکه بدونم پشت این پارچه یا چرم،به جای سری دوزی و کپی برداری ، فکر و دقت بکار رفته ...
ولی هنوز هم در یه نگاه کلی و زندگی روزمره ، انگارگریزی از استفاده محصولات چینی نمیشه پیدا کرد وخواسته و ناخواسته جاشو با وجود کیفیت پایین توی زندگیمامون باز کرده.
ا

Friday, August 01, 2008

تابستانه۱

ازاولین آشپزی این روزام که پختن یه کیک پنیر بود ، بسیار هیجانزده ام ،هرچند که محتویاتشو تغییر دادم ولی باز به استعداد آشپزیم امیدوار شدم چون به نظر خودم ، فوق العاده شد

- اینکه ساعت سه بعدازظهر توی این شهر درندشت ، دوتا پلیس جلوی یه اپارتمان از بین اینهمه ساختمون و دقیقا زیر یکی از تراس ها را برای گپ زدن و اختلاط انتخاب میکنن، در همین حین پسرک مشغول بازی توی تراس بعد از مدتها حس شیطنتش در اون لحظه گل میکنه و اسباب بازیاش رو از لای نرده تراس میندازه پایین و بلافاصله دو تا هیکل یونیفورم پوشیده درخونه ات سبزمیشن با مشتی از مکعب های چوبی رنگی و بهت می فهمونن که میتونست چه جنایت اجتماعی ای رخ بده و امنیت رهگذران به خطر بیفتده، به خودت نمیگی وای که من چقدر خوش شانسم؟ البته یه کم هم به شانس اون بیچاره ها یا هر رهگذر دیگه ای که میتونست مورد هدف قرار بگیره ، شک کردم!


- سر و کله زدن این روزا با ارشیا برای فهموندن یه مطلب ، چندین درجه به دمای هوا اضافه میکنه ، بخصوص که باید روشی در مقابل حس «مالکیت» ، حس «من هستم» ، حس «فقط من»، حس «کنجکاوی در حد مکاشفه»، حس «نمایش خود»، حس «لجبازی»، حس «عدم تشخیص کثیفی از تمیزی» ، حس « وابستگی در حد چسبندگی» ، پیدا کرد یعنی همه فسفرهای مغزم دربست در این جهت بکار افتاده،شاید یه کتاب در پایان تعطیلات ازش دراومد.
ا