هنوز هم دارم با تركش هاي فيلم زندگي مي كنم چهار روز شده، نه؟ همانجا كه نفسم سنگين و كشدار شده بود و راه باريكه اي نهایتا پيدا شد تا همه را یک جا قورت بدهم، اين چندمين تجربه محدودم از سينماست. بعضي مي گويند اقاي فرهادي بد با مخاطبش بازي ميكند اصلا ياد گرفته چطور ميشود مخاطب را نابود كرد، سر تپانچه را به سمتش می گیرد و يك شات ناقابل . با شابلون شدن كارهايش حتي اينكه رویکردش دارد تكراري و بي مزه میشود موافق نيستم. مگر چند فيلمساز قوي داريم كه از اين شاخه به آن شاخه بپرند و متنوع مانور دهند، آخرش هم خروجيشان حرفي براي گفتن داشته باشد؟ اصلا همين امضا داشتن فيلم يعني ذهني كه به خط فكري واحد معتقدست و ميداند كه با همين يك كانسپت، دغدغه، ايده جنجالی، چه ها ميشود كرد.
٢ گفته بودم كه يكي از فوبياهاي من "مادرمجرد بودن"ست؟ اصلا برايش توجيه فطري دارم. برای همینست که با تك تك سكانس های مربوط به بچه ها ريزش كردم و همه كاسه كوزه ها را سر برنيس بژوی نوعی شكستم كه چرا با زبلي زنانه از زير خطاهايش در میرود و بچه ها را درگير زندگي خواسته و ناخواسته اش میکند، بماند كه فيلم قضاوت يكسويه را کلا ازت مي گيرد.
٣ نقدها را ميخوانم پي نكته اي بودم كه نگرفته باشم، در نگاه من تکه های فیلم با ظرافت سمبليزم بهم دوخته شده اند، چيزي كه در فيلمهاي قبلي فرهادی يا نبود يا كم بود، يا در نهايت من اينطور خواستم بفهمم. سیفون ظرفشويي كه احمد تميز ميكردو بعد سمير از راه رسید، لوسترهای سه تایی، اشاره تلويحي به شكم زن و خراش هايش، دست بسته ماری، يا آن لكه لباس كه جاي قلب بود، نميدانم چرا در نقدها جایشان را خالی می بینم.
٤ ختم كلام هم اينكه همينجا دست اقاي فرهادي را با مهر و تحسين می فشارم و با کمال احترام می گویم کاش بعد از این کار مثل من اعتقاد آورده باشد كه تجربه بومي با همان اكيپ درب و داغان با تيمي كه كمتر حرفه ايند با تكنيك هاي ساده تر، خروجي قوی تری دارد و در مقابل ماحصل شرايط جديد، فضاي جديد و تجربه جديد نهایتا يك اثر خوش ساخت تر شده است