منٍ نی نی الان هشت ماه ونیمی می شه که توی شکم مامانم هستم
اینجا آروم وبی سر وصداست فقط مامانم زیاد غذا می خورد و من ٍشکمو هم از خدا خواسته ،تازه یه وقتا به مامانم از اونایی که به عمرش نخورده ودوست هم نداشته، سفارش هم می دم،
لگد ودست وپازدنم هم که طبیعیه ، ازتوپ بازی و شنای قورباغه وکشتی و ژیمناستیک گرفته تا حرکات موزون همه را توی این مدت یاد گرفتم فقط بعضی وقتا از اینکه می خوام یه قدی بکشم و خستگی در کنم ولی شکم مامانم جانداره کلی کلافه می شم و اعتراضم را بدین وسیله اعلام می کنم،
مامانم برام از فضای بیرون چه تعریفا که نکرده که اونجا چقدر سرو صدا می آد، چشمام از نورزیاداذیت می شن ، تازه تابستونه ، گرما هم باید بکشم ، واینکه نافمو قراره بابام قیچی کنه ، البته- یواشکی- می دونم که بابام دلشو نداره ،
خلاصه همه می خوان منو توی بغل بگیرن و هی ماچ کنن ، منم که اینکارو راستش بلد نیستم یعنی قراره یاد بگیرم
بعد ٍ دو سه روز هم از بیمارستان می ریم خونه مون ،تازه می دونم که اونجا اتاق وتختی هم در کارنیست و باید صبر کنم بریم خونه جدید بلکه من صاحب جا و مکانی بشم
وای از این نگفتم که نام ونشانی هم هنوز ندارم ، هرروز با یه اسمی صدام می زنن بلکه خوششون بیاد ، از دست این والدین عزیز!! ، هرازگاهی هم می شینن و حرف از آینده م می زنن ودلشون را به یه چیزایی خوش می کنن که نمی دونن آیا من استعدادشو دارم یا نه ؟ مثلا این باباییم بدجور گیر داده من تاریخ جغرافیا یاد بگیرم ،
بعد هم شنیدم اونجایی که متولد می شم همچی زبون مادری ای هم در کارنیست و حالا بیا و من ٍ بی زبون را به حرف در بیار، فارسی و اون زبون فرنگیه قاطی پاطی ... چی می شه ،
ازفامیل وخاله دایی هم ظاهرا خبری نیست ومی مونه مامی خانوم که او هم از دست پاپا که هیچ جور راضی به اومدن نمی شه قراره یه مدت کوتاهی بیاد منوومامانم را راه بندازه ودوباره برگرده پیش شوهر جونش ،
... خلاصه اینطوریه که هروقت تصمیم به اومدن می گیرم ، یه جورایی پشیمون می شم ،
البته از اونجا که باید آقاپسر مثبت وخوش بینی باشم و دنیا را زیبا و واقع بینانه ببینم ، باید بگم که می دونم با اومدنم عده ای را خوشحال می کنم ،بعد از تولدم قراره توی چشمای مامانیم ، نگاه با محبت بندازم وممکنه اشک خوشحالی بابام را هم در بیارم ، دیگه تبریکها که به سمتم سرازیر می شه و همه از تولدم مشعوف می شن و منم هی قند تو دلم آب می شه ، لباس های جدیدو نو خوشگلمو می پوشم و کلی کیف می کنم ، خوردن وخوابیدن هم نگو که من عاشقشم ، همه آماده باش در خدمت من یه وجبی و ... ناز و نوازش و... بقیه اش بمونه بیام با چشمای خودم این دنیای عجیب را ببینم بعد قضاوت کنم ...
م