Wednesday, March 17, 2010

چند خطی های آخر سال

الگوی مصرف دو کیسه کتانی دست دوز برای خرید هایم دارم از بس که از نایلون و پلاستیکهای اضافه سرسام گرفته ام .وقتی مغازه دارزیر بازارچه شاهپور، نانهای تازه نارگیلی را در پاکت کاغذی قهوه ای گذاشت، گل از گلم شکفت . هنوز که هنوزست مثل یک کشف باارزش به آن نگاه می کنم.

واردات از دیدن جعبه پامچالهای درشت و پرگل نزدیک عید که دست بر قضا تایلندیند تعجب نکنید، این خواننده گیلکه که باید متن ترانه گل پامچالش را عوض کنه !

"عطر سنبل ، عطر کاج" فیروزه دوما با نقل طنز گونه اززندگی خانوادگیش، لبخند را برای مدتی بر لبانم نشاند به همان اندازه که ابعاد تلخ و شیرین مهاجرت و اندازه آدمهایی که ناخواسته به کوچک ماندن تن می دهند، را در فضایی متفاوت به تصویر کشید.

چهارشنبه سوری گل فروش های کم سن و سال سر چهارراه به جای گلهای تازه هر روزه ، با بسته های رنگی ترقه از بین ماشین ها رد میشدند . سردی و سکوت زمستان را در میان همهمه پیر و جوان، صدای ترقه، دود رنگی و گرمی آتشهایی که آقا غفور سرتاسر کوچه برافروخته بود،به کل به فراموشی سپردیم. هیجان انگیزتر از همیشه!

Monday, March 08, 2010

هفده اسفندماه

امروز از آن روزهاست که دلم از صبح برای پسرک یک ذره شده، لباسهای نوی عیدش را پوشیده تا برود جشن مدرسه برای نمایش عروسکی و گرفتن عکس دسته جمعی با بچه ها در کنار سبزه و سفره هفت سینی که هر کدامشان در درست کردنش سهمی داشته اند. این روزها نوروز و حاجی فیروز از زبانش نمیافتد ، آنقدر شاد و سرحالست که در خوابهایش هزار بار ذوق می کند و می خندد.

امسال انگار بهار زودتر از همیشه در خانه ما را زده . تا همین چند روز پیش از ذوق زیاد همه خانه را پر کرده بودم از ورق های رنگی میوه و شیرینی های کوچک امتحانی عید که در حال حاضرنقل و نبات چایی های روزانه مان شده است. همه جای خانه را دستی کشیده ام به جز شیشه ها که طبق عادت هر ساله می ماند برای عید سال بعد! آینه شمعدان را برق انداخته ام ، پرده اتاق ها را اتو کشیده ام. ترمه و قلمکار قدیمی مامان را که امسال سهم خانه ام شده ،با کمال احتیاط ، روی میزها انداخته ام. خانه تکانی خوبیش به همین یک قلم کشف و اکتشاف در صندوق های دست نخورده مادرها و مادربزرگهاست. سفره هفت سین و مخلفاتش هم می ماند برای روزهای آخر. آنقدر منتظر کوزه سفالی خیالیم ماندم که فکر کنم به همان نوع کلاسیک سبزه هر ساله راضی شوم ولی از همه بیشتر و بی صبرانه منتظر رسیدن گلهای پامچال هستم تا چشم انداز پنجره ام در پس این شاخه های خشک و عریان ، بهاری بهاری شوند.

Wednesday, March 03, 2010

از جنس زندگی

.....چند وقتیست هویت را نفس می کشم