Saturday, April 25, 2009

ارشیا - 34

گوشه ای از حیاط را انتخاب کرده همان جا که پرسایه ترین گوشه حیاط در روزهای آفتابی واوج خاله بازی های بچگیمان بود، زیر آن درختی که انگورهایش در طول این سالها چند برابر شده اند, با شیر و شلنگ و آب آنقدر ور می رود که دستهایش چروک چروک میشوند ولی دست بردار نیست وهمه اینها مستلزم آنست که حتی یک قطره آب لباسهایش را خیس نکند چون ارشیا از خیسی لباس متنفرست!ا
ساعتها به ماهی های عید توی تنگ آب نگاه میکند و از این که ماهی ها مدام سرفه و کاکا میکنند شاکی میشود!ا
به همه صداها حساسیت نشان میدهد و تا منبع صدا را پیدا نکند ول کن ماجرا نیست بخصوص اگر صدای موتوری باشد که تا دو کوچه آنطرفتر هم اثری ازش باقی نمانده!ا
شبها موقع خواب انگشتانش را بین انگشتانم به ظرافت جا میدهد, هنوز هم میگوید ژُ تِم مامان (دوستت دارم) . در حالی که سعی میکند زاویه سرم را به سمت خودش تغییر دهد ,میگوید مامان طوری بخواب که خودم را بتوانم در چشمانت ببینم و این به این معناست که تا ارشیا خوابش نبرده, چشمهای مامانش هم بسته نشود!ا
دلخوشم به اینهمه انرژی و خستگی ناپذیریش , به شیرینی زبانی هایش که چند وقنیست همه را مجذوب کرده , به دستور دادنهایش ,به چشمان پر از محبتش, به بودنش در همه این سالهای پر فراز و نشیب , به نزدیک شدن سه سالگیش وسی و یک ساله شدن خودم , مرسی خدای مهربون برای داشتنش , برای مادر بودن و برای همه لذتی که از بودنش به من بخشیده ای