Wednesday, September 24, 2008

زبان مادری

برای همه فارسی زبونهای مقیم یه کشور خارجی یا حتی ملیتهای دیگه که بچه هاشون به زبون بازکردن میفتن ، حتما این سوال پیش میاد که چه زبونی با بچه هاشون ارتباط برقرار کنن که مشکلات فعلی و آینده اش را کمتر کنن. اینکه زبان مادری ارجحه یا زبان محیطی که بچه برای مدتی چه کوتاه مدت و چه بلند مدت ، توش زندگی میکنه .
طبیعتا من هم در ارتباطم با ارشیا از بدو تولدش با این مسئله روبرو بودم و با پیشرفت سطح زبان خودم ، اشتیاقم به یاد دادن زبان فرانسه بهش بالا رفت بهمون اندازه که دوست داشتم فارسی هم یاد بگیره.
در این مورد قطعا کتاب و مطلب زیاده ولی بهترین و کاملترین نظری که از یه پزشک شنیدم مربوط به این بود که زبان مادری فقط تلفظ کلمات و چیدنشون کنار هم نیست ، یه چیزی فراتر از اون چیزیه که از زبان جاری میشه، در واقع زبان مادری، بیان روانی و عاطفی از درونه ، و وقتی به بچه با زبان مادری صحبت میشه ، محبت و احساس هم به همراهش منتقل میشه.
بچه های بیلانگ یا دوزبانه و یا حتی چند زبانه، قدرت دریافت چند فرهنگ را همزمان دارند
و نه تنها براشون گیج کننده نیست حتی دانستن دو یا چند زبان ، توانایی بچه را در ارتباط با محیط بالا می بره .ازنظر تئوری، ذهن بچه ، قابلیت تشخیص دو زبان رو از هم داره ، یعنی زبانی که در محیط مدرسه یا مهدکودک توسط همکلاسیها و مربی یاد میگیره و زبانی که پدر و مادر در محیط خانه با آن ارتباط برقرار میکنن کاملا در ذهنش ، دسته بندی میشن . حتی در برخی موارد ، کودک این امکان را پیدا میکنه که مثلا برای بیان یه شی از بین دو زبان به دنبال ساده ترین واژه و یا جمله بگرده و اونو انتخاب کنه .پس چه بهتر که بدون نگرانی از گیج کردن بچه، با زبان مادری باهاش ارتباط برقرار کنیم تا وجه عاطفی زبان را ازش دریغ نکرده باشیم.
در مورد زبان خودمون که از جهاتی ، زبان رایج و شناخته شده ای نیست، خیلی از پدر مادرها چه داخل و چه خارج از ایران ، سعی در یاد دادن یکی از زبانهای لاتین به بچه هاشون دارند که به عنوان زبان دوم قابل قبوله ولی اینکه لطف زبان مادری را ازش دریغ کنیم ، جای سوال داره و این مسئله تا حدیه که از یک طرف به سختی در بین اسمهای فارسی بدنبال اسامی کاملا فارسی میگردیم واز اونطرف با تلفظ و آوای دیگه ،اونرو صدا میزنیم.
....
ا

Thursday, September 18, 2008

پاریس

دیدن پاریس بهمون اندازه جذابیت داره که خسته کننده ست بخصوص که برای اولین بار و آخرین بار متوجه بشی ، پاریس گردی با بچه و یه کالسکه گنده تر خودش ، توی تونلهای مترو یه بارکشی به تمام معناست، مدت کوتاه هم که قراره به چند کار اداری بیانجامه، لذت چندانی از دیدن پاریس برای چندمین بار ایجاد نمیکنه ، شاید متفاوت ترین قسمت این سفر، تجربه نصف روزه سفارت ایران در یه فضای کاملا سنتی با کاربندیهای آجری روشن بود و شنیدن صدای طنین دار سلام ، ببخشید ، چاکرم و مخلصم .... ، و همینطور دیدن چهره های کنجکاو مراجعه کنندگان که رنگ آشنایی داشت ، بازهم سیستم کارمند و ارباب رجوع و جوابهای کوتاه همیشگی وبعد هم یه دل سیر دیدن شبکه خبر روی یه صفحه اکران و پخش اذان ساعت ده و نیم صبح ، که به حال و هوای مجموعه اضافه میکرد.
این بار ترجیح دادم شهر را روی رود سن ، تجربه کنم ، توی یه آفتاب لذت بخش بعداز ظهر توی قایق شیشه ای که هنوز از سیل توریست ها ، مملو بود و نسیم خنک پاییزی که به آرومی همه رو نوازش می کرد.
قدم زدن بدون دغدغه عکس گرفتن هم لطف خودش را داشت بخصوص که متوجه بشی پاریس اونقدر ایرانی داره یا شاید حداقل توی این فصل که دیگه شنیدن زبون فارسی در هر چند قدمی ، نگاه متفاوتی را جز لبخند کوتاه نمی طلبه.
روز دوم هم تمام و کمال به دیدن کاخ ورسای که در حومه شهره ،گذشت و درنهایت هم یه گشت کوتاه در محله لاتّن و دیدن چند تا کتابفروشی که ساعتها میتونست سرگرمت کنه .
و در اخر اینکه با تجربه چندباره ابر شهرهایی مثل پاریس ، به مزایای زندگی توی یه شهر کوچیک و آروم که به جای ساعتها وقت گذروندن توی تونل های مترو و زندگی زیر زمینی و سرعت زندگی شهری میشه از منظره و چشم اندازش لذت کافی برد، پی بردم.
ا

Sunday, September 14, 2008

همکلاسی

ساناز ، میاد با عطری آشنا از جایی که اینروزها در حسرت سفر چند روزه اش مانده ام ، با دست ودلبازی همیشگی و روحیه شیرازیش ، با جعبه ای که رویش عکسی از باغ ارم حک شده و یک سینه ریز به جبران سالهایی که بعد از عروسی و بچه دارشدنم ،مرا ندیده ست ، تنها شب اول مهمانم است با خاطرات ریز و درشتی که انگار در روزمرگیها از ذهنم پاک پریده است ، دانشگاه و همکلاسیها ، کلم پلو با قلقلی ، سفر شیراز و بارکردن بازار وکیل ، سفر ارگ بم و ....روزها همدیگه رو می بینیم و در میان محیط جدی سمینار ،فرصتی برای پچ پچ کردن های همیشگی پیدا میکنیم، به پسرم می گوید «مسیو سولٍی » ...پر از انگیزه ست ، پراز هدف ، پر از اشتیاق سفر ، پراز اعتماد بنفس، پر از هیجان و من برایش خوشحالم ،... دفتر جیبیش را به عادت همیشه از خطوط مشکی طرحهایش پر کرده است ، استاد دانشگاست و برای من همان سانازیست که اولین بار دوازده سال پیش توی حیاط دوم دانشکده ، به عنوان همکلاسی شناختمش.
ا