Monday, May 26, 2008

روز مادر


از در نرده ای چوبی مهدکودک که رد میشم ، یه نگاه به سیلوی کافیه که بفهمم امروز از ارشیا و شیطنتهاش راضی بوده یا نه ، هرچند باهم به نتیجه رسیدیم که بد قلقی های ارشیا مقطعی و کوتاه مدته ولی هنوز هم همه به اینکه مربی سختگیر و پیچیده ایه و در ضمن شاید سنش هم دیگه ، اقتضای بازیگوشی پسر بچه هایی که خودش اسم گانگستر را روشون گذاشته ، نمیکنه اعتقاد دارن . این بار با مهربونی و رضایت حرف میزنه و برای اولین بار معنی اسم ارشیا رو ازم می پرسه و بلافاصله بعدش منو تنها میذاره تا این هدیه دوست داشتنی رو که هر کدوم از بچه ها در رنگ آمیزی و ساختنش برای ماماناشون سهم داشتن ، بهم بده ، شاید برای اولین باره که دلم از یادآوری مادر بودنم پر از ذوق میشه ، اون حس همیشگی ، اون حس واقعی که انگار همین پدیده های کوچک میتونن بهش معنی بدن، شاید این اولین ولی بزرگترین هدیه ایه که در تمام عمرم گرفتم ، هدیه ای که هنوز هم پسرم آگاهانه بهش احساس مالکیت میکنه و خودشو در نگهداریش مسوول میدونه!
ا

Tuesday, May 20, 2008

فستیوال کن

دیدن شصت و یکمین فستیوال کن بصورت زنده در شهری که هرساله میزبان هزاران توریست و طرفدار سینما ست ، جذابیت خودشو داره هرچند که مدعو یا بیننده هیچ برنامه ای نباشی ولی تا چشمت به فرش قرمز و هیجان سینه چاکان برادپیت و آنجلیا جولی ، هریسون فورد و ایندیانا جونز که گله گله ،روز یکشنبه ، توی شهر راه افتادند ، میفته ، جو گیر و هیجان زده میشی وهوس میکنی ساعتها توی آفتاب وایسی تا چشمت به یکیشون بیفته . بخصوص که در کنارش چند روزی هم ، مهمون حمید و مریم عزیز در شهر نیس باشی و هر روز با چشم انداز دریا از طبقه هشتم آپارتمانشون، صبح متفاوتی را شروع کنی . در راه برگشت هم هوای آفتابی یاری کنه و پسرک برای اولین بار با بیل و بیلچه به جون شنهای ساحل کن بیفته و از ذوق زدنش ، سرشار لذت بشی.
ولی امان از اینکه از سفر برگردی و بی خبر از همه جا ، پرونده بورست ، گیر یه مسئله اداری پیش پاافتاده و غیر قابل جبران افتاده باشه و همه زحمات این مدتت برباد رفته باشه ، و بلافاصله بعدش ، با شنیدن صدای غمگین و گریان مهدیه از پشت تلفن به جای خوشحالی از تولد بچه نورسیده اش ، تمام روز و شبت به کابوس بگذره ، اینطوریه که میشه گفت تعطیلات و استراحت کلا به من نیومده !
ا

Tuesday, May 13, 2008

معلمی

می دونم که هفته و روز معلم تموم شده و مطلبم تاریخ گذشته ست ولی دلم میخواست یه چند کلمه درباره معلمام بنویسم ، من تنها چیزی که از معلمای دبستانم یادم میاد ، اسم و کمی از قیافه هاشونه ، از دوران راهنمایی شاید بیشتر یادم میاد و اینکه چند تا از معلمام معنی تبعیض و بی عدالتی رو متاسفانه برای اولین بار ،هرچند به نفع من ، در ذهنم ایجاد کردند ...، ولی دلم میخواست از دوران دبیرستان و جو خفقان آور مدرسه تیزهوشان بنویسم که هنوز هم اگه بهم زندگی دوباره بدن ، محاله پامو توی همچی مدارسی بذارم یا به بچه ام اجازه بدم یه مدرسه خط کشی شده از بقیه ، بره ،من با وجود درس خون بودنم همیشه چند بعدی بودم یعنی به درس و کتاب اکتفا نمی کردم و همین مسئله ، باعث مشکلاتی واسم شده بود. مدیر مدرسه مون که مثل اسمش صاحب جاه و جلال بود ، مدام مارو چک میکرد ، از سر صف نگاه کردن به دست و ناخونامون گرفته تا زنگ زدن به خونه مون که آیا دخترتون که مدرسه نیومدن ،ّ منزل تشریف دارند ّ و این حرفا .... یا اینکه معلما به صرف بودنت توی یه مدرسه خاص ازت انتظار صرفا درس خوندن داشتند و زنگ ورزش و استراحت خیلی معنی ای نداشت ، برای همین اصلا ذهنیت خوبی از معلم داشتن در ذهنم توی اون دوران نداشتم ، بخصوص که احساس میکردم همه این دروس رو بدون معلم هم میشه کم و بیش یاد گرفت. و این متاسفانه سیستم آموزشی بود که معلم را در یه طرف کلاس و بقیه را در طرف دیگه کلاس قرار میداد .
دقیقا دوران دانشگاه بود که با شناختن بعضی از استادا که به معنای واقعی ، روحیه استادی و مرشدی داشتند ، معنی معلم بودنو درک کردم و اینکه معلم بودن به این نیست که یکی بتونه سواد و درس های از پیش تعیین شده رامنتقل کنه یا دايم نکته کنکوری معرفی کنه یا گچ زیاد بخوره و شاگرداش درصدای کنکورشون بالا باشه ....، معلم کسیه که که میتونه توان و انرژی شاگردشو برای بیدار کردن بشناسه و وقت و حوصله کافی برای هدایت یه استعدادی که ممکنه در حالت عادی هیچ وقت بروز نکنه ، بذاره ،اونی که در کنار شاگردش حرکت میکنه و هیچوقت حس بالاتر بودن یا بیشتر دونستن رو بهش تحمیل نمیکنه، اونی که تک بعدی و فقط آموزشی فکر نمیکنه، اونی که به شاگردش می فهمونه منم از کنارت بودن ، دارم چیزی یاد میگیرم ، کسی که گوش شنوای حرفات باشه و حتی بعضی اوقات ، تکیه گاه.. و من خوشبختانه این شانسو چند جای مهم زندگیم داشتم ، بعضی با وسواس و سختگیری بیشتر که با گذر زمان برام ملموس تر و ارزشمند میشدن ، بعضی با آرامش بیشترو طمانینه که در جای خودش واقعا موثر و بجا بوده، و آخرین معلمی که در حال تجربه کردنشم ، استاد فعلیمه که در دسته دوم می گنجه ، همیشه با آرامش به دغدغه ها و فکرام گوش میده ، میدونه کجا سفت باشه و کجا بهم آزادی عمل بده ، کسی که همیشه برام بودنش با یه احترام و قدر شناسی همراهه و یه اعتماد دوطرفه که به هردومون انرژی لازمو برای حرکت میده و.. خیلی های دیگه که شاید شغلشون معلمی نبوده ولی از صدتا معلم ، برای من و امثال من معلم تر بودن.
ا

Thursday, May 08, 2008

سفر ۳

ا(لطفا از پست قبل شروع کنید!)
یکی از خصوصیات خاص شهر سانفرانسیسکو ، شیب های خیلی تند خیابونهاست و هیچ نظم خاصی هم نداره ، یعنی نمیشه گفت از شمال به جنوب شیب داره یا برعکس ، توی یه فاصله کوتاه ممکنه چندین شیب به سمت بالا یا پایین ،به مسیرتون بخوره و جالب اینکه ، ماشیا باید پشت چراغ قرمز توی یه شیب ۷۰ تا ۸۰ درجه توقف کنن . خیابونها کاملا شطرنجی و مستقیمن وبه خاطر خوانایی مسیرها ، درصد گم شدن درشهر خیلی پایینه
.
یکی از خصوصیات قسمت مرکزی شهر البته به سمت جنوب که به چشم هر توریستی میاد ، تعداد زیاد افراد هوم لس یا بی خانمانه ، البته در همین قسمت شهر ، چندین مرکز اهدای غذا به این افراد وجود داره ، حتی اینطور که شنیدم ، محل خواب هم دارند و بیشتر مالیات شهروندی به این افراد اختصاص پیدا میکنه ولی روزها ، چهره خیابون رو با حضورشون کاملا عوض می کنن. محله هایت اشوبری در غرب سانفرانسیسکو که در دهه ۶۰، مرکز تجمع هیپی ها بوده و الان جز با چندنشانه کوچیک وشاید قیافه های متفاوت و تاتو شده، اثری ازش باقی نمانده،از محله های پر بازدید شهره.
یونین اسکور یا میدان ملل ، میدان مهم و مرکزی شهره که با حجم زیادی از فروشگاههای و مارکهای بزرگ و معروف احاطه شده .
در منطقه فیشرمن ، اثری از یه کارخانه شکلات سازی معروف بانام جیراردلی ، باقی مونده و هنوز هم به عنوان شکلات معروف این منطقه شناخته میشه ، لیوایز یا همون مارک معروف شلوار برای اولین بار توی سانفرانسیسکو توسط دو برادر ایجاد شده و هنوز هم با یه فروشگاه بزرگ با محصولات جدیدو با همون کیفیت ، مشتری زیادی داره ،
و آخرین مطلبی که به ذهنم میرسه اگه گذرتون به بندر شرقی شهر وساختمان فری افتاد ، دیدن هتل هایت رو که در همون نزدیکیه ، از دست ندید، قطعا با یه فضای متفاوت از هتلهایی که تا بحال دیدید روبرو میشید.
و اگر شادی بهم برچسب شکمو نزنه !، خوردن چاودر که یه نوع سوپ محلی دریایی در منطقه فیشر منه را برای یکبار بهتون توصیه میکنم، البته اگر اصرار «جی» که از دیدن نون کاسه ایش به وجد اومده بود نبود ، من یکی اهل امتحان کردنش نبودم.
این موارد ،مجموع بازدیدهای فشرده و هل هلکی من از این شهر در طول یک هفته بود ، با گذروندن وقت بیشتر ، قطعا کیفیت سفر میتونه متفاوت وتفریحی تر باشه، بخصوص که روحیه شاد و خوش گذرون مردم و توریست های محلی ، کاملا آدمو به سر وجد میاره.
ه

Friday, May 02, 2008

سفر۲

شهر سانفرانسیسکو ، به نظر مساحت زیادی نداره از شمال و شرق و غرب به دریا منتهی میشه ، بندر شمالیش یا فیشرمن هاف ، یکی از زیباترین ساحل های تفریحی به حساب میاد که توی همچین فصلی ، توریست های زیادی رو به خودش جذب میکنه و حال و هوای خاصی به این قسمت شهر میده ، از این ساحل ، شهرهای شرقی و شمالی و همینطور جزیره نظامی الکاترز ، دیده میشه ، پل قرمز رنگ گلدن گیت که سمبل و نشانه مهم شهره در قسمت شمال غربی و بر روی اقیانوس آرام قرار گرفته ،در پارکی هم به همین اسم در قسمت جنوبی پل ، بناهای مهمی مثل موزه دو یانگ و اکادمی سیانس ، باغ ژاپنی و ...واقع شدند.
بناهای قدیمی سانفرانسیسکو قدمت چندانی ندارن و به قرن نوزدهم بر میگردن ، خونه های قدیمی که در مرکز به سمت غربی شهر بیشتردیده میشن به سبک ویکتوریایی ساخته شدن و نماهای رنگی متفاوتی دارند. اثری از زلزله ۱۹۰۶ تقریبا در شهر دیده نمیشه ، یکی از محله های دیدنی شهر ، چاینا تون یا محله چینی هاست که کلی بازارچه و مغازه و رستوران به استیل چینی میشه توش پیدا کرد،در نزدیکی همین محله ، دان تون یا محله پایین ، پر از آسمونخراش های عظیم و اداریه و در سمت شرق شهر قرار گرفته ، ساختمان هرمی معروف شهر هم در همین قسمت واقع شده . در کل مقیاس شهر سانفرانسیسکو بر خلاف ابر شهرها و متروپلیتن ، خیلی صمیمی و انسانی تره و حتی وقتی در کنار آسمون خراشها قدم میزنین ، احساس امنیت و صمیمیت فضایی خیابون حفظ شده، ماشین ها خیلی روون و راحت در شهر حرکت میکنن و میشه گفت اصلا ترافیکی وجود نداره ، کیبل کار یا قطار کابلی که با همون سیستم مکانیکی گذشته کار میکنه و نشانه سمبلیک شهره ، خطوط وسط خیابون را به خودش اختصاص داده و چند مسیر شرق به غرب و شمال به جنوب را پوشش میده.
ا