Thursday, October 16, 2008

شوق سفر

از اونجایی که یه مدته ننوشتم ، خط و ربط روزام تقریبا از دستم در رفته، مهمترین اتفاقی که این مدت افتاد ، دفاع رضا ،آخر ماه سپتامبر بود همونطور که پیش بینی کردیم ، همه چی خوب و مطابق انتظار پیش رفت ، به دور از هیجان زدگی و با آرامش. طبق قرارقبلی ، بهش حسابی حسودی کردم ، با سطح زبانی که از نظر همه نزدیک به عالی بود و از نظر محتوا به اون چیزی که باید میرسید ، توی این مدت رسیده بود. براش واقعا خوشحالم بخاطر همه استرسها و تلاشی که باید صرف می کرد و در مدت معقولی نتیجه میگرفت .
خودم هم با وجود مشغله های فکری اخیرم ، به تعادل رسیدم ، تمام شدن یه پروژه توی زندگی مشترک ، یه باب جدیدی رو باز میکنه ، چیزی که آرامش میده و سردرگمی را کم میکنه،.... یه سفر دوهفته ای درپیش دارم و یه حس فوق العاده ، یه نیاز نسبتا شدید که از اول تابستون تا حالا منو ول نکرده و حاضرم بهر ترتیبی شده هرچند یه کم بی موقع، عملیش کنم .از حالا سفارش زولبیا بامیه که ظاهرااز ماه رمضون تا حالا در فریز نگه داشته شده، در صدر لیست قرار گرفته و الباقی ، در محل قراره تهیه بشه. در حال حاضر هم کوچک ترین چمدونمون ،از انباری تا اینجا با یه جفت دست کوچولوی مردونه کشیده شده و داره کم کم با کوچولو ترین لباسهای موجود در خونه پرمیشه ......تا بعد،