Friday, June 02, 2006

ماه هشتم ...قصه های من وبابام

یادمه دوران بچگیمون با کتابهای آموزنده ای که پر از نکات اخلاقی بود، سرگرم می شدیم ، آرامش و همینطور هیجان نهفته توی این کتابها جذاب و دوست داشتنی بودندوهمچنان بر ذهن تصاویر محوشون باقی موندند
از جمله داستانهایی که برام خیلی نوستالژیکه ، کتاب -قصه های خوب برای بچه های خوبه که چندین جلدش که هرکدوم یه رنگ داشت، را هرتابستون از کتابخونه امانت می گرفتم و باهاش سرگرم می شدم وبه این ترتیب از طریق چنین کتابهایی بود که با قابوس‌نامه، کلیله و دمنه، گلستان و بوستان آشنایی پیدا کردم وحسابی باورم می شد که دیگه خیلی بچه خوبی شدم !!!، البته مثل هر چیز دیگر گرد زمان هم براین اثر مکتوب نشست وچاپ های اخیر کتاب مهدی آذر یزدی را با استقبال کم مواجه کرد،
شاید از اون دوران ، من هم دیگه فرصتی برای خوندن اون کتاب پیدا نکردم ولی خیلی دوست دارم دوباره اونو توی دستم بگیرم و ورق بزنم و حس بچه خوب بودنو تجربه کنم !!!
یه کتاب دیگه که خیلی دوستش داشتم -قصه های من وبابام -بود، با کلی شکل وکاریکاتور که آدمو می خندوند،این کتاب اثر جاودانه اريش ازرنقاش هنرمند و توانای آلمانی، بازپرداخت كتابی است تصويری به نام « پدر و پسر (Vater und sohn )
كه توسط ايرج افشار برای كودكان فارسی زبان بازپرداخت شده است و تاكنون بارها تجديد چاپ گرديده وبا اين كه بيش از شصت سال از پديدآمدن اين اثر می گذرد اما تجديد چاپ اين كتاب به زبانهای مختلف نشان از آن دارد كه همچنان صداقت پاكی، مهر و صفا در ميان كودكان سراسر جهان خريدار دارد...
همانگونه كه در متن بازپرداخت شده فارسی كتاب می خوانيم:
يكی بود يكی نبود يك پدر بود و يك پسر بود پدر نامش اريش ‎‎ او زر بود و در سال 1903 در شهر پلاوئن در آلمان به دنيا آمده بود دوره دبيرستان را گذراند و در دانشكده هنر در شهر لايپزيگ هنر نقاشی را آموخت ، بيست و هشت ساله بود كه پسرش كريستيان به دنيا آمد ،همان طور كه در عكس می بينی اين پدر و پسر به راستی بودند و قصه هايشان هم فقط قصه نيست.(منبع:اینجا)
واما قصه های من و بابام
« يكی بود، يكی نبود. يك پدر بود و يك پسر بود آن پدر بابای خوب من بود آن پسر هم من بودم. من خيلی كوچك بودم كه مادرم مرد، من ماندم و بابام. بابام مرا خيلی دوست داشت او می خواست من هميشه خوشحال باشم و بخندم می خواست خوب تربيت بشوم و خوب درس بخوانم می خواست انسان و مهربان باشم من اين بابای خوب را خيلی دوست داشتم.
من و بابام در برلين زندگی می كرديم آن وقتها برلين پايتخت آلمان بود وقتی كه جنگ افروزان جهان به جان هم افتادند،
شهر ما هم ويران شد آلمان شكست خورد و برلين هم به دست جنگ افروزانی افتاد كه پيروز شده بودند.
حالا نزديك به چهل سال از آن روزگار می گذرد برای من، از ميان آن ويرانيها، سه كتاب به يادگار مانده است اين سه كتاب پر است از قصه هايی كه بابام نقاشی كرده است اين نقاشيها هم خودش قصه ای دارد. بابام برای روزنامه ها و مجله ها نقاشی می كرد با پولی كه از اين راه به دست می آورد زندگی می كرديم خانه ای كوچك و زندگی ساده ای داشتيم، ولی دلمان پر از شادی بود.در اين خانه، بابام هم مادر بود، هم پدر و هم دوست خوب من همه كارهای خانه را هم بابام می كرد من روز به روز كه بزرگتر می شدم بيشتر به او در كارهای خانه كمك می كردم.ولی هميشه دلم می خواست پسر كوچولوی بابام باشم تا برايم قصه بگويد.
وقتی كه مادرم زنده بود، برايم قصه می گفت در همه عمرم از شنيدن قصه لذت برده ام بابام دلش می سوخت كه ديگر مادرم برايم قصه نمی گويد يك روز كاغذ و مدادش را آورد مرا روی زانويش نشاند برايم نقاشی كرد و قصه گفت من از آن قصه خيلی خوشم آمد از آن روز به بعد، هر وقت كه بابام كار نداشت، برايم قصه می گفت، چه قصه های خوب و خنده داری! او قصه هايی می گفت كه من و بابام توی آنها بوديم. آرزوهايمان توی آنها بود. هرچه كی خواستيم توی آن قصه ها پيدا می كرديم به هر چيز كه دلمان می خواست توی آن قصه ها پيدا می كرديم به هر چيز كه دلمان می خواست توی آن قصه ها می رسيديم توی آن قصه ها من و بابام كارهای خنده داری می كرديم.
بابام همه آن قصه ها را برايم نقاشی می كرد شكل خودش و من را خنده دار می كشيد تا من بيشتر خوشحال بشوم و بخندم.حالا از آن قصه ها و نقاشيها سه كتاب دارم. اين سه كتاب پر از قصه های من و بابام است پر از نقاشيهای خنده دار است.
سالهاست كه، در بيشتر كشورهای جهان، كودكان اين كتابها و نقاشيهای آنها را می بينند و دوست دارند. نمی دانم تو هم از آنها خوشت خواهد آمد يا نه. فقط آرزو می كنم كه دوستشان داشته باشی. آخر، اين كتابها يادگار بابای خوب من است.» دوست تو پسر


1 comment:

Anonymous said...

سلام خانم گل .کتاب قصه های من و بابام را من هم روزگار بچپی خواندم و حسابی دوستش داشتم. هرچند هیچوقت برای خودم نخریدمش ولی هر بار که منزل دوستی بودم که کتابش را داشت بجای بازی کردن می شستم و یک دل سیر می خواندمش.