Tuesday, May 29, 2007

ارشیای ده ماهه


پنج هفته از سفرمون گذشت ، سفرمون همچنان ادامه داره با یک هفته تمدید ، از خودمون و کارامون سر فرصت می نویسم ،از همه به خاطر کامنتهای محبت آمیزشون ممنون ، برگردم آرشیوها را حتما می خونم
خب اومدم فقط از ارشیا بگم که اینجا ،وارد یازده ماهگی شد ، با کلی تحول و پیشرفت ، دوتا دیگه از دندوناش در اومدند و در مجموع ، چهار دندون در طول سفرش بهش اضافه شد! و هفت دندونی شد ، به محیط خیلی هوشیار و دقیق شده به خصوص که آنچنان اینجا جولان می ده که نمی دونم موقع برگشت ، ابعاد اون خونه نقلیمون ، جواب کنجکاویهاش را می ده یا نه ، چند روز پیش محکم و جدی به بابابزرگش که داشت از خونه خارج می شد گفت بـــــــــــــــا بــــــــــــــــــا ، جدیدا ترکیبات زیادی از آواها و صداها می سازه و بی هوا ، یه چند دقیقه ای ، جدی و پیوسته سخنرانی می کنه ،بعضا ژست اعتراض هم به خودش می گیره ،یه وقتا هم آروم و لطیف برای خودش حرف می زنه ، دست زدن را کامل یاد گرفته و باهاش ریتم می گیره و کلی کیف می کنه، به نظر میاد با احتیاط تر شده و ریسک افتادن نمی کنه ، وابستگیش هم خوشبختانه خیلی کمتر از گذشته شده و پیش مامانم می تونه تنها بمونه، ولی حرف شنویش از ما ، نسبت به گذشته حسابی کمتر شده ، توی هر اتاقی ، یه چندتا چیز چشمش را گرفته و مستقیم سراغ همونا می ره مخصوصا اتاق بابام که خیلی استراتژیکه و پر از وسایل مورد علاقه ارشیاست ، تذکر و «نه» گفتن هم بیفایده ست
در مجموع ، صرف نظر از شیطنت ها و شلوغ بازیهاش ، همسفر خوب و خوش قلقی بوده و بهش خوش گذشته ، جاهای زیادی دیده وبا آدمای زیادی روبرو شده ، توی شرایط مختلف قرار گرفته ، می دونم برگشتنش برای همه سخت می شه و دلتنگش می شن ............ولی عمر سفر کوتاهه و فرصت با هم بودن کوتاهتر

Monday, May 07, 2007

ارشیای نه ماهه

اینجا توی جمع فامیل ،بیشتر احساس مامان بودن می کنم ، پسرکم مثل حریر ، سفید و لطیف شده ، لبخند و ذوق کردناش دل همه رو برده ، حرکاتش به قول مامانم ، در عین فرزی و سرعت عمل ، با آرامش و ظرافته ، با انگشت اشاره اش برای شناسایی ، زیاد کار می کنه ،
در مدتی که از سفرمون گذشته ، اونقدر فضاهای مختلف را تجربه کرده که از هیجان زیاد ، حرکاتش برامون عجیب شده بود ، آروم و قرار نداشت ، دائم در حال سرک کشیدن بود ، از این بغل به اون بغل ، دست به دست می شد ، ولی عجیبترین چیزی که نتیجه این چند روز سفرمون بود ، وابستگی شدیدش به من و به خصوص رضا بود ، هرجا به نظرش ناآشنا باشه ، با سماجت تمام ، دنبال ما می گرده، یه جورایی بدون ما ، احساس نا امنی می کنه و چشماش به هر طرف می چرخه ، با بابام خیلی رفیق شده ، هرجای خونه باشه راهش را به سمت اتاق بابام کج می کنه
با اشتها غذا و میوه می خوره و حتی موقع خوردن یک نفر دیگه ، چشم ازش برنمی داره و «هٍه هٍه » می کنه تا طرف متوجه بشه و یه تیکه یا یه چند قاشقی از خوراکی بهش بده ، همچنان به اسباب بازی اهمیت نمی ده و با قاشق و قابلمه و آبکش و کاسه کوزه وبیشتر اشیای فلزی، سرگرم می شه ، بنابراین توی مهمونی ها مشکلی از این بابت نداشتیم ولی در آخر آنچنان ، چهره و شخصیت خونه مردم را با همین چیزا بهم می ریخت که خود صاحبخونه هم باور نمی کرد ، این خونه خودشه !
دیگه راه رفتنش و جابجا شدنش ، با تکیه به مبل و صندلی و تغییر وضعیتش به حالت نشسته ، کاملا حرفه ای شده ، گاهی وقتها بدون کمک ، یه چند ثانیه ای خودش را می تونه ایستاده نگه داره ،از پله هاهم تند و تند بالا می ره ، دندون چهارم (بالا)و پنجمش(پایین) هم به فاصله یه هفته ، اینجا بیرون اومدند مثل اینکه آب و هوا حسابی بهش ساخته ، توی این سفر طبق برنامه قبلی ، یه برنامه ختنه سورون هم برای پسرک راه انداختیم ولی انصاف نبود ، درد زیادش ، دل همه مون را کباب کرد
اینم از نه ماهگی ارشیا که بخشی از اون توی ده ماهگیش اتفاق افتاد

Tuesday, May 01, 2007

سفر۲

ده روزی می شه اینجاییم ، حس خونه پدری و حال و هواش ، روحم را زنده می کنه ، می دونی که اینجا تنها جاییه که نازت خریدار داره ، هر گوشه اش بوی خاطره ای را می ده ، همه چیز مثل گذشته ، دست نخورده و بکر ، انگار منتظر هنر نمایی تنها دختر خانواده مونده که عادت به تحول و دگرگون کردن چیدمان خونه داره ،ولی این بار حس تحول ندارم ، انگار همین شکلی برام اصیل تر و زیباتره، دستی به سر و روی گل و گلدونها می کشم ، حیاط خونه از درخت و سبزه خلوت تر شده ، اتاق ها مثل گذشته حفظ شدن ، همه چیز سرجای خودش
برای ارشیا همه چی تازگی داره ، با همه مطابق انتظارم مهربونه و اصلا غریبی نمی کنه ، لبخند از لباش دور نمی شه ، از همه صداها و تصاویر استقبال می کنه ، تمام دست و پاهاش از آلودگی هوا، پر از دوده شده ، از حس کنجکاویش نمی تونه بگذره ، تمام اتاق ها را شناسایی کرده ، فضا به اندازه کافی بهش اجازه مانور و جنب و جوش را می ده ،
روز اول با همه خستگیم ، سه چهار ساعتی برای کاری بیرون بودم ، خیابون دولت مثل همیشه پرهیاهوست ،بوی شیرینی فروشی کوچک سه راه نشاط اولین بوی دوست داشتنیه که به دماغم می خوره ، از سبزی فروشی سر نبش ، برای ارشیا سبزی می خرم ، از صدای کارگری که با لهجه غلیظش می گه «شوشه پاک کن » حس جالبی دارم ، از قیافه های آشنا ، خانمای با مانتو روسری بعضا با آرایش ، چهره های خندون و شیطون دختربچه های دبیرستانی ، رانندگیهای کج و معوج ، خوردنی ها و رستوران های فراوون ، چلوکباب نایب و ساندویج تنوری هایدا ، پنیر لیقوان و مرباهای خونگی ، سبزی فروشیهای معطر ، دید و بازدیدهای پر از تعارف ، چهره های عزیز فامیل که شدیدا دلتنگشون بودم ، همه و همه حس قشنگی بهت منتقل می کنند که هیچ جای دنیا نمی تونی تجربه اش کنی ،
این ده روز قسمتای خوب و خوش سفر بود که بیشتر به سیاحت و دیدنایی گذشت ، از امروز برای چند هفته آینده ، برنامه فشرده کاریمون شروع می شه