Wednesday, February 29, 2012

کی اشکاتو پاک می کنه شبا که غصه داری


دکتر ف معروف آمده است مدرسه، مشاوره عمومی. مادرها همه جوانند وبعضا با شیطنت های بیست و چند سالگی. صحبت از خاطره سازیست برای بچه ها . خانوم ف بشاش و مهربانست، بچه ها را جور دیگری می بیند، می گوید بچه ها از کودکی در تنهایی هایشان گریه می کنند، حتی نصف شبها دور از چشم مادر و پدرها، بدون دیده شدن. ازتنها شدن می ترسند، از رها شدن. زندگی و بچه ها را دنبال خودتان نکشانید، یک جایی بایستید و از بالا زندگیتان را نگاه کنید. مامان مهرسا می گوید دخترش همه جای خانه اشکریزان دنبالش می گردد، شبها باید با موهایش بازی کند تا آرام بگیرد. مهرسا سال پیش مجبور بوده یک ماه خانه مادر بزرگش بماند، مادرش رفته مکه. می گوید غیر از این باشد عجیبست. باباها تک و توک آمده اند. روایت ها مشترکست. انگشت مکیدن ، پرت کردن و بهانه گیری. مادری می گوید بچه پنج ساله اش تنبیه پذیر نیست حتی شرط و شروط میگذارد، بقیه می خندند ولی موضوع ساده تر از این حرفهاست، بچه ها شده اند - می شوند- آینه مقعر، رفتارها را چندین برابر منعکس می کنند. خانوم ف تواناست، اجازه میدهد اشتیاق دوباره شنیدن پیدا کنی، ناخودآگاه های درونت را آرام آرام به خودآگاهت می کشاند، کلامش جادوییست. می گوید زندگی مسابقه نیست، جایزه ای در کارنیست، مراقب باشید سرعت دویدن هایتان، جثه کوچک بچه هایتان را زمین می زند، جثه زخمی توان راه رفتن ندارد. ترمز کنید، بگذارید آرام بگیرند، با منظره های تماشایی خاطره بسازید. خاطرات روان، لطیف.
شک ندارم که یکی مثل خانوم ف باید در زندگی هرکسی باشد

Tuesday, February 21, 2012

دومین اسفند

بقیه خونه برق میزنه، برای کی برای چی نمی دونم. دستمال را برداشته ام و آمده ام سراغ گوشه دنجی که برای خودت ساخته ای. مدتهاست کسی سراغی ازش نگرفته، سرد و پرگرد و خاک عین انباری. یادم نمیاد آخرین بار چه کتابی را تو دستات گرفته بودی. یک سال شده. انگشتای ظریف، کک مک های کوچک، شیارهای عمودی و منظم روی ناخنها . کی آنقدر خیره مانده بودم به دستات؟ هان؟ وقتی نای حرف زدن نداشتی و جواب بله و نه هام را با خم کردن انگشتات می دادی، یا بیهوا روی موهام می گذاشتیشون و نوازشم می کردی؟ گرد کتابت را می گیرم، بابا باهامون میای بیرون؟ دراز کشیدی روی تخت با ملافه های چین چین که برات دوختم، با چار انگشتت اشاره میکنی نه. بابا چایی میخوای؟ همان چار انگشت در جهت دیگه. کتابو میذارم روی میزعسلی در دار، رادیو رو از بالا میارم . دکمه چراغ نارنجی روی میز را که میزنم سایه عینکت کشیده می شه روی کتاب. دور میشم. لای در باز می مونه و میشه مثل همون وقتها. یه عکس روی تخت، یه عکس روی دیوار