Wednesday, February 17, 2010

لحظه ها

گوشه خانه را با چند چراغ نفت سوز و پنجره های ارسی آراسته است. برایم قلیون چاق می کند. چای را با قوری ناصرالدین شاهی، در استکانهای زرشکی لب طلا می ریزد. درست همان وقت که هانری تورگ با مهارت انگشتانش را بر دکمه های پیانو می کوبد و لحظه ها برایم بی نهایت میشوند .ریشه های پارچه استانبولی را دانه دانه گره می زنم تا به دیوارقهوه خانه کوچکش آویزان کنیم .لحظه ها انگار در تار و پودش جان تازه ای می گیرند

Wednesday, February 10, 2010

به رنگ بهار

کاش این روزهای پر اضطراب هم بگذرند
کاش آفتاب بیاید و این آسمان کبود را یک بار دیگر نقاشی کند
کاش بهار بیاید و شکوفه های زودرس، دلهای زمستانیمان را جان دهد
دلم هوای تازه می خواهد
...


21
بهمن ماه

Thursday, February 04, 2010

امید

چشمهای زیبایت را با اولین نشانه های روز باز می کنی و لبخند ملیحت را به ما هدیه می دهی . تمام روز سرت گرم می شود به رنگهایت و همه آنچه از دنیای خاکستری و بی رنگ آدمها دور مانده ست . با کوچکترین تایید ، خنده ای از سر شوق بر لبانت نقش می بندد. شاید از پیچیدگی زندگی، همان پازل شصت تکه اش را فهمیده ای و دیگر هیچ... شب می شود، چشمهای راضی و پر امیدت را بر روی کتابی پر نقش و نگار به آرامی می بندی و به یکباره صدای نفسهای کوچکت همه فضا را پر می کند.ا