Saturday, December 30, 2006

تعطیلات

این چند روز تعطیلات ، دوتا مهمون ناز و عزیزداریم یکی از ایران یکی هم از یه شهر فرانسه ، خاله بهناز وخاله پریا ، از اونجا که شهرمون خیلی جایی برای دیدن نداره وبرف زمستونی هم متاسفانه هنوز نشانی ازش پیدا نشده ، در نتیجه از اسکی وبرف بازی و منظره و این حرفا هم خبری نیست ، به همین خاطر مهمونامون فعلا برنامه ای ندارن ، عوضش توی خونه با ارشیا کلی مشغول شدن ، اونم همچی بفهمی نفهمی مریض، طفلکی رو بستیم به انتی بیوتیک که با کمی عوارض گوارشی هم همراه شده و،،،خلاصه برای دادن دارویی که مزه اش همچی تعریفی نداره ، کلی باید وقت بذاریم و التماس و ناز و نوازشش کنیم که دهنشو چفت نکنه ولی خدا را شکر از نظر فیزیکی و جنب وجوش با چند روز گذشته هیچ فرقی نداره و صبحها زودتر از همه شروع به آواز خوندن می کنه و وقتی میاد توی جمع چهار نفریمون ، با یه نگاه کنجکاوانه هر چهارتامونو به ترتیب ورانداز و شناسایی می کنه ،و به دنبالشم کلی دلبری و لبخند و...و
دیشب برای تنوع ، به بهانه نیم سالگی ارشیا ، یه کیک گرفتیم ولی بر خلاف میلمون انگار شوخی شوخی شد تولد ، کادو و شمع و اهنگ تولدت مبارک و عکس و فیلم و ... دیگه یه جورایی جو گیر شدیم و ...، حالا شش ماه بعدی که قراره جدی بشه چه خواهد شد !!؟ ولی پسرکم ، کسل و خواب آلود بود

Saturday, December 23, 2006

بازی یلدا


منم چون از این بازی وبلاگستون خوشم اومده و فرصت خوبیه برای شناختن و شناسوندن نویسنده وبلاگ ، توی این بازی شرکت می کنم ، بالاخره باید از یه جایی شروع کرد!
- اولین خصوصیتم اینه که اصلا ترس توی وجودم نیست ، اهل همه نوع ریسکی هستم البته تا نوع شصت و چهلش ، توی دنیا فقط از مرگ می ترسم که اونم به نظر طبیعی می آد، درشش سالگی با آجر سر پسر قلدر محله مونو که بچه ها رو اذیت می کرد ، با همون حساب سر انگشتی ریسک ، شکستم که مامانش تقریبا شاخ در آورد (طفلک بعدها هم خودکشی کرد ، امیدوارم اثر اون پاره آجره نبوده باشه ) ، از پاراگلایدر و اسب سواری خوشم می اومد ، اگر توی زندگیم ، بابای واقع گرا و اهل احتیاط و شوهر رئالیستم نبودند قطعا سرمو به باد داده بودم پس فعلا که جونمو مدیون این دو تا هستم
- کلا از چیز های مورد علاقه که توی بلاگم تا حالا نگفتم می تونم از گراتن سیب زمینی ، خورش سبزی، تابلوی کلاژ با سر قیچی های پارچه ای و کاغذی ، موسیقی کلاسیک ، عتیقه جات ، خواب ظهر ، کوهنوردی ،ارتباطات جدید ، فکرها و هیجان کودکانه و کلا آدمهای پرهیجان وسر حال اسم ببرم ، اینم توی همین مورد اضافه کنم که من بی نهایت عاشق بچه هام و هیچ چیز مانع این علاقه نمی شه و از اینکه می شنوم دوران بچگی یا نوجوانی کسی به سختی گذشته ، به شدت ناراحت می شم
-یه سلایقی در انتخاب دوستام دارم ، مثلا از آدم سطحی و باری به هر جهت اصلا خوشم نمی آدم ، از کسی که توی جایگاهش کارشو درست انجام می ده حتی یه زن خونه دار باهنر وبا سلیقه و شوهر دار بی نهایت خوشم می آد ، و تحسینش می کنم ، کلا از آدمای راضی و قانع که با شرایط زندگیشون سازگارند ، خوشم می آد هرچند ممکنه خودم توی این دسته نگنجم
- منم مثل خیلی ها اگه یکی بهم نارو بزنه و پا رو دمم بذاره ، اونقدر عصبانی می شم که هیچ چیز نمی تونه نظرمو در موردش تا عمر دارم عوض کنه ، البته این بیشتر به خاطر بی حوصلیگیم از دادن فرصت دوباره به طرفه ، نه از روی کینه،از قهر کردنم متنفرم
- یکی از استعدادهای فوق العاده و جدیم که مورد تایید بقیه هم هست ، اینه که فکر دیگرانو به راحتی می تونم بخونم ،
یعنی شم کارآگاهیم حرف نداره ، فقط در بیانش کمی شرم دارم

- یکی از بزرگترین آرزوهام هم توی دنیا داشتن یه خونه برای خودمونه که خودم طراح و سازنده اش باشم ، حتی اگه کوچولوترین چهاردیواری دنیا باشه
با این آخری شد شش تا ، حالا که خارج از قاعده وبلاگستون اومدم بقیه اش هم می رم و پنج نفرو معرفی می کنم تا این رولت روسی ، دورش ادامه پیدا کنه ، تا کجا نمی دونم
سپنتا که نمی دونم اهل بازیه یانه ، راحله هم مطمئن نیستم توی سفر بتونه به وبلاگ نویسی ادامه بده ، مامان بابای پارمیدا
دخترخوب ، مامان آیدا
پنج تای مسیو ابطحی رو هم بخونید خالی از لطف نیست

پ.ن : بازی یلدای رهیار را از اینجا بخونید

Friday, December 22, 2006

آخرین های ۲۰۰۶

وقتی برگه های امضا شده توسط چلکف رابه عنوان آخرین اتفاق خوب در سال ۲۰۰۶ ازش گرفتم ، نمی دونستم باید چی کار کنم یعنی اصلا روحم هیچ واکنشی از خودش نشون نداد !!! فقط نمی دونم چطوری از اونهمه پله بالا رفتم و خودمو به رضا رسوندم ، یعنی به همین راحتی وسادگی؟؟؟
❊ مراسم جشن اخرسال مهدکودک ارشیا خیلی بهم خوش گذشت ، کلی مامان، بابا و نی نی های قد ونیم قد شاد و شنگول اومده بودند ، اونجا یه لحظه احساس مامان شدنم تشدید شد !!!ماری یه زن گوگولی و مهربون، که مربی ارشیاست وقبل از جشن کلی درباره لالایی های معروف باهم حرف زدیم و چند تاشونو برام خوند تا ریتمشو بتونم تکرار کنم ، یه بابای مهربونی هم با اجرای موزیک آفریقایی فضای سمپایی به جشن داد
❊شب یلدای خوبی هم در کنار دوستامون داشتیم ، به زحمت چند تا خوردنی مرتبط با این شب از اینور اونور جور کردیم و بیشتر وقتمون به قسمت خوردن و گپ زدن گذشت ولی علی رغم تفاوت چند دقیقه ایش با شب قبل و بعدش ، عجب شب طولانی بود، برای من که خیلی دیر گذشت
❊واما .... پسر کم ده روزی می شه گیاهخوار شده ، طفلکی رو بستم به کدو و هویج و سیب زمینی و لوبیاسبز ، خیلی خوب به غذای کمکی جواب داد ، البته شاید به این خاطر که از بدو تولد به خاطر داشتن یه مامان عجول و معتقد به تجربه کردن هر چیز ممکن ، با مزه های مختلف میوه و سبزیجات آشنا شده بود!!! یه ویدئو کوچولو ازش گذاشتم



Monday, December 18, 2006

شازده کوچولو


جدیدا مشغول خوندن کتاب شازده کوچولو م البته نسخه فرانسویش اثر آنتوان دوسن تگزوپری نویسنده فرانسوی که از یه دوست هدیه گرفتمو تازه متوجه شدم که داستانش شبیه کارتون مسافر کوچولوی خودمونه ،البته اون ورژن ژاپنیش بود با کلی تغییرات ، یه پسر بچه موطلایی با یه شال زرد که یه گل سرخ داشت و هربار با یه اتفاقی روبرو می شد،
این کتاب تقریبا نگاهی بچگانه و در عین حال پیچیده ای به دنیا داره ، از یه موجود لطیف و تنهایی حرف می زنه که انگار برای اولین بار فرصت پیدا کرده از سیاره خودش کوچ کنه وبتونه دنیای دیگران رو بشناسه و در مواجهه با هرکدوم از ساکنین سیاره های دیگه که متناسب با شخصیتشون باهاش برخورد می کنن، براش یه سری سوال های در ظاهر ساده پیش بیاد،تا بالاخره به سیاره زمین اون هم قاره آفریقا می رسه و.....
البته من با کمک نسخه فارسی شازده کوچولو ترجمه احمد شاملو ، می تونم فرانسه شو بفهمم !! شما هم اگه این داستانو نخوندید می تونید نسخه فارسیشو امتحان کنید
نوشته نویسنده در ابتدای کتاب به نظرم جالب اومد :
به لئون ورث
از بچه‌ها عذر می‌خواهم که اين کتاب را به يکی از بزرگتر‌ها تقدیم کرده‌ام. برای اين کار يک دليل مهم دارم: اين بزرگتر بهترین دوستیه که توی دنیا دارم . دليل ديگرم اینه که اين آدم بزرگ همه چيز را می‌تونه بفهمد حتی کتاب‌هاي بچه ها را . ودلیل سومم اينه که او در فرانسه زندگی می‌کنه جایی که توی اون گشنگی و تشنگی می‌کشه و سخت محتاج دلجويیه . اگر همه اين دلایل کافی نباشه،
اجازه می‌خواهم اين کتاب را تقديم آن بچه‌ای کنم که روزی اين آدم ‌بزرگ بوده چراکه هر آدم بزرگی روزی روزگاری بچه‌ای بوده (ولی کمتر کسی اين را به ياد می‌آره ) پس من هم به اين شکل می تونم اصلاح ‌کنم : به لئون ورث
موقعی که پسربچه ای بود

Friday, December 15, 2006

مرسی خداجون

خدایا مرسی به خاطر همه اونچه به من دادی ، یعنی می شه ؟ ...... اینروزها در دلم در حسرت از دست دادن این بخش از زندگی که همه تلاشم را در این مدت براش کرده بودم ، اشوب بزرگی بود و تموم شدنش را به انتظار نشسته بودم ، انگار در یک قدمیم بود ولی دستانم از گرفتنش ناتوان بود و امروز تو به من ثابت کردی که امید همه درها را به روی ادم باز می کنه ، امید و فقط امید ..... مرسی خدای مهربون و مرسی چلکف عزیز که در انتهای راه انگار از اسمون رسیدی و به کمکم اومدی ، کلمات آرام بخش و پر امیدت به من ، شجاعت و اعتماد به نفس دوباره داد وباز هم به من ثابت کرد مثبت بودن و مثبت اندیشیدن ، دنیای ادما رو شاد تر می کنه و چرا که نه ، می دونم که هنوز ابتدای این راه طولانیم ، خدایا فرصت ها را ازمن دریغ مکن و همینطور چلکُف ها رو

Wednesday, December 13, 2006

من وزمستون

زمستون رو با همه سردیش دوست دارم ، توی دلم شعله های هرچند کوچیک ولی گرم ونارنجی امید بخشن ،انگار با زمستونه که گرما خودشو نشون می ده ، توی دلم غوغاست ولی زبانم خیلی وقتها از گفتنشون ناتوانه
عشق به وجود آرامیده اش در کنارم ، عشق به برق چشماش که گوشه دلمو بعضا می لرزونه،
دستای کوچولوش که بی اختیار منو برای در آغوش گرفتنش ،خطاب می کنه ، هیجانش از تلاش برای یه تقلای جدید ،خنده های سرشار از شادیهای کودکانه اش که از هرچیز ساده ای به وجد می آد، چرخش کنجکاوانه نگاهش که از جستجو متوقف نمی شه ، تلاشهای هرچند بی ثمرش برای گفتمان و بیان نیاز ، گرمای تنش ;ضربان اون دل کوچولو که بعضی وقتها مثل گنجشک تند تند می زنن ، بوی دوست داشتنیش همه وهمه وجودمو آروم می کنن و دلم رو سرشار از این حس جاویدان مادرانه ،
از خدا می خوام که همه عشقهای مادرانه رو به همین اندازه پایدار نگه داره تا دیگه توی خبرها اینچنین از آزار های پدر ومادر نسبت به فرزندانشون ، چیزی نخونیم
دلبر کوچکم ، این را برای تو می نویسم که روزی باز هم این عشق رو به یادم بیاری ، عشقی که قطعا وصفش خیلی دشوارتر از اینجا گفتنه و تو هم تنها بخشی از اون رو درک خواهی کرد

Saturday, December 09, 2006

نبض زندگی

نوشته یکی از دوستان ، منو یاد سال پیش و انتظاری که در همین روزهای پایانی سال ، شروعش را احساس کردم ،انداخت ،روزهایی که باور کردنش حتی با وجود اولین اکوگرافی و نشون دادن یه موجود مبهم دو سانتی ، همچنان در ابهام می گذشت ، ولی شروع نشانه های جسمی و بعضا روحی و آزمایشهای پزشکی همه و همه دست به دست هم دادند تا این سخت باوری را به زودی فراموش کنم و با همه وجود ، خودم رو حافظ این موجود بند انگشتی بدونم
رفتن یک ماهه رضا به ایران و تنهایی من و این پسرک نقلی که هنوز چیز زیادی ازش نمی دانستم ،هم از جمله اتفاقات این دوران بود، یادآوری اون روزها خیلی بهم آرامش می ده و اینکه می بینم این موجود کوچک دو سانتی ناشناخته، با همه نگرانی هام و دوران خاص خودش ، امروز در شروع چهارده ماهگی حضورش در دنیا والبته همون پنج ماهگی قراردادی خودمون ، با وزن ۸ کیلو و قد ۷۰ سانت در کنارمون تنفس می کنه ، و هر نفسش ، نبض زندگیمون را به تپش در میاره
"... Je ne te connais pas, je ne sais même pas si tu es une fille ou un garçon,
peut-être même des jumeaux !!, mais pour moi, tu es un point .
Pour moi, tu es ma joie, mon espoir, mon bébé.Je t’aime mon ange…,
je t'aime tellement fort et pour la vie ! Tu es ma raison de vivre... "

لوگوی روز جهانی زن باردار
۱۸ ژوئن

Sunday, December 03, 2006

لالایی ۲

از اونجا که به دنبال کردن مطالبی از لالایی های سرزمینمون علاقه مند شدم در ادامه مطلب گذشته لالایی ۱ به برخی بخشهای قابل توجه دیگرآن اشاره می کنم :
لالایی ،این آوازهاي ماندگار كه سينه به سينه نقل شده و از مادران ديروز به مادران امر
وز رسيده است ، شاید به این دلیل به این نام خوانده می شه كه از ديرباز اين آوازها را غلامان و دايگان ترك (ل‍له‌ها) براي كودكان مي‌خوانده اند.
مادر با خواندن لالايی در حقيقت با کودک گهواره ای خود گفتگو می کند و اگر چه می داند که او سخنش را نمی فهمد اما همين قدر که کودک به او گوش فرا می دهد برايش کافی است. شعر های لالايی اگر چه بسيار ساده است و گاهگاهی هم از وزن و قافيه خارج می شود، اما از نظر درون مايه ی احساسی بسيار غنی و همو اره حامل آرزوهای دور و نزديک مادر است . بطور کلی لالايی ها در مضمون های مختلف به کار رفته اند:
-لالايی هايی که مادر آرزو می کند کودکش تندرست بماند
-لالايی هايی که مادر آرزو می کند کودکش بزرگ شود ، به ثمر برسد و روزی همسر بگيرد و او عروسی اش راببیند
-لالايی هايی که مادر در آنها از نحسی کودک و از اينکه چرا نمی خوابد گلايه می کند . اين لالايی ها گاه لحنی ملامت بار و گاه عصبی و گاه طنز آميز داردو...بسياری از لالايی های کردی ، بلوچی ، آذری و ديگر نقاط ايران به سبب گويش محلی خود نگهدارنده ی زبان سر زمين خود هستند و واژگان و اصطلاحاتی که در آنها به کار رفته، قابل توجه است
در بيشتر لالايی ها یی که کماکان برای ماآشناست ، مادر ضمن نوازش کودک به همه ی گل ها حتی گل قالی اشاره دارد:
لالالالا گل خشخاش / بابات رفته خدا همراش ، لالالا لا گل گردو / بابات رفته توی اردو ،لالالالا گل نعنا / بابات رفته شدم تنها ،لالالالا گل پسته / بابات بار سفر بسته، لالالالا گل پسته / بابات رفته کمر بسته ،لالالالا گل زيره / بابات رفته زنی گيره ،لالالالا گل قالی / بابات رفته که جاش خالی ،لالالا گل سوسن / بابات اومدچشام روشن
******

لالا، لالا، گل پونه / گدا آمد در خونه،نونش دادیم بدش اومد/ خودش رفت و سگش اومد، لالا، لالا، گلم باشی/ تو درمون دلم باشی ،بمونی مونسم باشی / بخوابی از سرم واشی ، لالا، لالا، گل خشخاش / بابات رفته خدا همراش ،لالا، لالا، گل فندق / ننه ات آمد سر صندوق
، لالا، لالا، گل پسته / بابات رفته کمر بسه ،لالا، لالا، ،گل زیره / چرا خوابت نمی گیره ، که مادر قربونت میره
لالايي‌ها در تاثير عوامل فرهنگ، اسطوره،
دين و زيبايي‌شناسي، آرمان‌ها، اجتماع و سياست و بازرگاني هستند.
در سال‌هاي پس از دوره مشروطه، لالايي در مقاصد سیاسی و بيان دردها و مشكلات اجتماعي به كارمی رفت، كه آغازگر آن نسيم شمال بود با سرودن:«بخواب اي دختر زيبا / بالام لاي لاي لالاي لاي لاي _ ميان مخمل زيبا / ... / بخواب اي طفل نوخيزم / نهال فصل پاييزم / ز چشمم خون همي ريزم ...»
واما لالایی معروف احمد شاملو
:«لالالاي لاي گل پونه / لالاي لاي / بابات رفته دلم خونه / لالاي لاي / بابات امشب نمي‌آيد / لالاي لاي / گرفتن بردنش شايد / لالاي لاي / بخواب آروم چراغ من / لالاي لاي / گل شب‌بوي باغ من / لالاي لاي / بابات شب رفته از خونه / لالاي لاي / كه خورشيد و بجنبونه / لالاي لاي
واما آثاری که می تونید رد پایی از لالایی ها را دراون پیدا کنید:

صادق هدايت - مجموعه اوسانه
حسين كوهي كرماني - مجموعه هفتصد ترانه
ابراهيم شكورزاده - پانصد و چهار ترانه روستايي خراسان
كتاب لالا، لالا، گل لاله كه به كوشش شهلا شجاع دوست ، سهیلا تذهیبی

كتاب لالا، لالا، گل شب بو - سروده شكوه قاسم‌نيا، افسانه شعبان‌نژاد، مصطفي رحماندوست، جعفر ابراهيمي، اسدالله شعباني و ناصر كشاورز
منابع اینترنتی : سایت علمی پژوهشی فرش ایران ، مجله الکترونیک فرش ، وبلاگ گروهی مادرانه

تابلوی لالایی -lullaby
اثر تونی ژانلی