Saturday, April 19, 2008

سفر۱

سفر یک هفته ایم خیلی بهتر از اون چیزی که فکر میکردم شروع شد و به همین سادگی هم تموم شد .اولین روز سال جدید ، بسته پستی ویزا بطور غیرمنتظره ای بدستم رسید هیجان از قبل پیش بینی شده ام رو توی هوای سرد بیرون اداره پست ، قورت میدم و به عنوان کادوی روز عید تصورش می کنم ، یه مدت قبل از سفر به برنامه ریزی سفر میگذره ، اول بلیط هواپیما که پیدا کردنش میون این همه سایت ریز و درشت که مثل بازار بورس با هم رقابت میکنن ، و بعد هتل و .... از همه مهمتر ارائه مقاله ام که قسمتهای جانبیش به اندازه کافی وقت گیرن . ترس و دلهره شدیدی در خودم احساس نمی کنم، فقط در روبروشدن با جمع ساعت نه صبح و اولین نفر توی روز دوم کنفرانس ، یه کم ممکنه واکنشمو پیچیده کنه . کارم رو برای رضا و اربیل توی آمفی تاتر ارائه کردم و قراره یه سری ایراداتی که بهم گرفتن را توی مدت پرواز که در مجموع هفده ساعت و با دو توقف و عوض کردن هواپیماست ، اصلاح کنم ،اصطکاک مگلی و همسفر شدنش با من یه موضوع نگران کننده ست که توی این شرایط خیلی اهمیتی نداره . قطعا بزرگترین دلهره ام مربوط به ارشیا خواهد بود، با وجود مشورت با دکترش که خیلی ریلکس موضوع سفر یکی از والدین را ساده و طبیعی و نگرانی ما رو بی دلیل اعلام کرد می دونم که مثل همه مادرا عذاب وجدان دارم و از اونور خودخواهیم باعث شده تا بیشتر به دلتنگی خودم فکر کنم تا ارشیا که ممکنه نبودن منو بیشتر حس کنه.
تعریف از جزییات سفر شاید تکرار مطالب سایت های توریستی باشه ،هرچند حتما ازش می نویسم، ولی اونچه که توی این سفر برام اهمیت داشت ، تجربه فضای متفاوت و جدید بود .اولین مورد تفاوت چشمگیر رفتار آمریکایی ها و اروپایی ها بود ، از همون ب بسم ا... همسفر شدنم در فرودگاه لندن ، با یه امریکایی کاملا تیپیک که خودش سر صحبت رو باز میکنه و مدتی از پرواز با دیدن یه فیلم بلند بلند می خنده و داوطلبانه بهم در اصلاح انگلیسی متنی که داشتم کمک میکنه، تصویر اولیه مثبتی در من ایجاد میکنه ، گرمی و روحیه باز آمریکایی ها در تمام مدت کنفرانس هم کاملا به چشم میاد، تقریباموردی که توی اروپا به خصوص فرانسه به دلیل بسته بودن مردم و عدم تمایلشون به پیش قدم شدنشون در یه ارتباط کمتر دیده میشه.
دومین مورد ، پیدا کردن چند دوست فوق العاده بود که به سفرم کلی کیفیت داد، دومین روز اقامتم در سانفرانسیسکو ، در کنار «یاسی» که اولین بار می بینمش و خواهرش، تولدم رو با یه چیز کیک خیلی خوشمزه جشن کوچولو می گیریم ، با «مونا» که یه دختر متولد ایرانه ولی از بدو تولد دیگه هیچ وقت ایران رو ندیده و کار عکاسی کنفرانس رو انجام میده ، توی کنفرانس اشنا میشم ، از همه مهمتر آشناییم با «جی »تایلندیه که بهترین و بیشترین زمان رو باهاش میگذرونم ، به دختر بی نهایت پرانگیزه به خصوص برای خرید و باهیجان از دیدن چیزای جدید بدون اندکی بد قلقی که زمان زیادی رو با هم میگذرونیم و آخرین مورد هم همسفر شدنم به صورت خیلی اتفاقی با یه خانم مسن ایرانی بود که با تعارف کردن نخود کشمش بهم ، حرفمون گل میگیره و از اونجا که روحیه بسیار گرمی داره ، طولانی بودن دوازده ساعته برگشت از سان فرانسیسکو به سمت فرانکفورت، رو متوجه نمیشم.
روش متفاوت زندگی و تغذیه آمریکایی ها قطعا برای منی که با سیستم بسیار متعادل غذایی فرانسوی آشنا هستم ، مورد قابل توجه دیگه ست ، هر روز با یه صبحانه مفصل توی هتل که شامل نیمرو ، پن کیک ، کوکوی گوشت ،بیکن ، پوره سیب زمینی و انواع نوشیدنی و کره و مرباهای متنوع و یه قهوه گنده شروع میشد و با یه شام مفصل و پر گوشت و پر چرب کامل میشد ، البته جایی که من بودم شبیه یه پانسیون -هتل بود که در روز دو وعده غذایی داشت و میشد با نوع تغذیه آمریکایی آشنا شد. ناهارهای کنفرانس کاملا ارگانیک و شامل سالاد و یه چند تیکه مرغ یا لوبیای سفیدتوی یه جعبه قابل بازیافت وبدون هرگونه نوشیدنی الکلی یا گازدار بود که البته با توجه به موضوع کنفرانس راجع به اکو سیتی و شهر سبز ، یه نوع ژست محیط زیستی به حساب میومد.البته همین جا بد نیست به این موضوع هم اشاره کنم که فست فود و غذاهای ساندویجی مثل مک دونالد که الان دامن خیلی کشورهای اسیایی و حتی اروپایی رو گرفته ،تقریبا میشه گفت از برنامه غذایی امریکایی ها و به خصوص مردم شهری که من توش بودم داره حذف میشه و مردم به سمت غذاهای ارگانیک و کاملا طبیعی رو اوردن ، و این موضوع به حدی بود که توی سانفرانسیکو به زحمت یه مک دونالد پیدا میشد.
ادامه دارد.............

Wednesday, April 16, 2008

تحول

نمی دونم در نوشتن چه احساسی نهفته ست که یه روز رو بدون خط خطی کردن یه کاغذ یا صفحه سفید مدرن و گول زنکی که با نوشته های بعضا کج و معوج از فوران فکر آدما هویت پیدا میکنه ،نمیشه شب کرد ، انگار باید اثری از فکر هرچند پیش پاافتاده ، هرچند گذرا و بی ثبات ،جایی حتی توی این آرشیو سردرگم بمونه ،این روزا انگیزه هام برای نوشتن کمتر و کمتر شدن ، البته علت اصلیش به خودمم برمیگرده که دوست دارم درونگراتر بشم ، برم توی خودم و برنامه هامو با خودم و خودم تنها مرور کنم ،شاید به خاطر تحولات آشنای هرساله ست که با نزدیک شدن اول اردیبهشت ،یه گوشه ای از دلم جای میگیرن و ازم یه آرزوی بیقرار ولی از نظر دیگران ساکت و آروم میسازه ، یه حسی از بودن بهمون اندازه نبودن ، یه حسی از امید بهمون اندازه ناشناخته ، یه حسی از مفید بودن بهمون اندازه کمرنگ ، یه حسی از طراوت بهمون اندازه .......تضادی که هر سال نزدیک بهار در وجودم شکل میگیره و سالهاست به حضورش، ایمان آوردم ، همه اونچه باید باشه و همه اونچه نباید باشه ، در درونم جمع میشن و یه آرزوی بی تاب ازم میسازند، انگار باید لایه های سخت و نفوذناپذیر یه تنه درخت را کنار بزنم ، تا راهی برای خودم به روی نور باز کنم و مثل یه جوونه تازه ، ببالم ......به سفرم چیزی نمونده ، ازش مینویسم