Thursday, July 30, 2009

...

دل ودماغ نوشتن ندارم. انگار همه در این اوضاع منتظر یک تحولیم,تحولی که روزمرگیهایمان را به حالت اول و نرمال خودش برگرداند. بخشی ازروزهایم بدون بی بی سی و کانالهای دیگر انگار معنایی ندارند,هر روز منتظر یک خبر تازه ام.دیدن مادام دلیتا و کارهای جوروواجوری که این مدت کرده ام کم کم جای خاصی در روزمرگیهایم پیدا می کنند. شیرین زبانی این روزهای ارشیا که کلمات فارسی را قشنگ و مرتب کنار هم می گذاردو حتی نقاشی هایش که برای هر خط و خطوطی هزار فلسفه و شخصیت می بافد هم بس گفتنیست .حتی توصیف چشم انداز پنجره قدی به روی باغ عَلَم یا گفتن از فیلم
درباره الی و شرکت در اولین عروسی ای که با سرودهای ای ایران انگارحال و هوای انقلاب را گرفته بود ,
هم دل خوش میخواهد که به زحمت می توان این روزها در بین خبرهای ریز و درشت جایی برایش یافت..

Monday, July 06, 2009

بی خبری خوش خبری

وقتی برگشتم ،باورم نمیشد بعد از دوهفته کابوسی که از دیدن فیلم و عکسها داشتم ,همه اینقدر ریلکس شده باشند تو گویی هیچ اتفاقی نیفتاده .زندگی و کار به روال گذشته در ایران ادامه داشت .خرید و بازار و مهمانی و مسافرت هم بجای خودش باقی بود .این را از همان ابتدا از مسافران پرواز ژنو فهمیدم که تعطیلات تابستانشان را می خواستند در ایران بگذرانند انگار همه به بلوغی رسیده اند که حتی در شرایط بحران هم سررشته امور زندگی عادی از دستشان در نمی رود.حرفم به نظر بقیه خنده دار می نمود که نمی خواستم جشن تولدی برای ارشیا بگیرم یا حتی عروسی ای که دعوتیم به نظرم عجیب می نمود.
بگذریم اوایل نمی فهمیدم من توهم زده ام یا بقیه .ذهنیت من بمباران اطلاعاتی شده بود یا ذهنیت بقیه تخلیه اطلاعاتی .خلاصه بعد از مدتی فهمیدم که بی خبری ،خوش خبری ! بخصوص که بعضی بطور
مضحکی هنوز هم از این سانسور خبری احساس آرامش می کنند و دوست دارند وقایع طوری پیش برود که حداقل آب در دلشان تکان نخورد