Saturday, February 02, 2008

یک روز


دیدن همزمان اوبلیسک و ایفل فرو رفته در مه صبحگاهی ، بعداز دوسال ، و از گذر اون ریل و تونل های تاریک مترو ،حس گنگی منتقل میکنه ، حسی که فقط توی میدون کنکورد میتونی تجسمش کنی
هیچ جایی به اندازه سفارت یو اس آ ، نمی تونه بهت حس غربت و دوست نداشتنی بودن را منتقل کنه,
حسی که میتونه شانزه لیزه زیبا و دلربا را از چشمت بندازه ، شاید فقط قدم زدن توی بلوار هوسمان ، میتونه ذهنتو ، کمی آروم کنه و ورود از سر عادت و کنجکاوی به گالری لافایت که با همه جذابیت و تماشایی بودنش ، بهت حس مرفه بی درد رو یادآوری میکنه
و هیچ چیز به اندازه قطار ت ژ و ، و یه خواب منقطع ، نمیتونه بهت بعد از اینهمه هیجان منفی ، آرامش بده ،و اون چهره خواب آلود و مهربون پسرک روی صندلی ماشین ، بزرگترین امید برای فراموشی یه روزیه که از نظرت کسل کننده و بیفایده ست.

ا