Monday, February 11, 2008

آفتابگردون

یه نگاه با دقت به عکسای روی سی دی ، کافیه تا تمام وجودم رو پر از حس گذشته کنه، عین یه فیلم از جلوی چشمام رد میشن ، هر عکسی ، چشمامو بیشتر مرطوب میکنن ، اولش از عکسای خونه قدیمی مادربزرگم که الان در اختیار خاله م و بچه هاشه ، شروع میشه ، قیافه شنگول و در عین حال خسته من که تازه از بار دفاع پایان نامه ام در اومده، دختر خاله ها به صف ، اون جوش گوشه صورت خاله م ، مامانم و ژست معلم وارش ، همه کنار اون حوض پر از آب سبز،یعنی چند تا عکس تا حالا با این زاویه از این حیاط بزرگ گرفته شده ؟ سری بعدی عکسا ،عکس جوونیای رضاست ، اولین عکسی که با دوربین دیجیتال توی مغازه پاناسونیک می گیره و قابل مقایسه با قیافه خسته اینروزاش نیست ........و بعد نوبت به عکسای روز دفاع توی اون سالن زیر زمینی دانشکده میرسه ، یه حاشیه از نور دیواری با یه وایت بردی که با خط خوش رضا ، روش نوشته شده «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف اری و به غفلت نخوری»، اون گل افتابگردون توی یه لیوان سفالی روی تریبون قهوه ای ، قیافه دکتر رازجویان ، هیئت ژوری و دستهای تکیه داده به میز ، نطق پر از هیجان یه دختر بیست و شش ساله سرشار از انرژی از پایداری و معماری پایدار، یه حس عجیبی میده ، یه چیزی که انگار خیلی بهم نزدیکه ، آره دقیقا سه سال و نیم پیش بود که توی اون تابستون گرم ، آسمون و فلک دست به دست هم دادند تا آسمون کویر از تهران تا یزد ، ابری و بارونی و مطابق میلم باشه ، کنار جاده به اصرار من نگه داریم و من اون گل آفتابگردون گنده را با وجود همه غرهای رضا برای روز دفاع بچینم،.... و بعدهم عکس اون چند دسته گل روی پس زمینه قالی پر نقش و نگار که هر کدوم با سلیقه و دقت خاصی تهیه شدن ....پر از خاطره ....پر از بودن ....
ا