Saturday, February 16, 2008

ملیت

آگٍلا یه دختر یونانیه که توی مادرید باهاش آشنا شدم ،این اولین تجربه ام در برخورد با یه یونانی بود، یه شب که ازش دعوت کردم تا بیاد اتاقمون باهامون شام بخوره ، دیدم تمام حرکاتش شبیه خودمونه، از تعارفات و ملاحظاتش گرفته تا فکرها و دغدغه ها ش ، حتی فرداش که دوستاشو بهم معرفی کرد ، از شباهت قیافه هاشون به ایرانیها دهنم بازموند
خانمی که اتاقای دانشکده را تمیز میکنه ، یه زن الجزایریه ، اولین بار که سر صحبت را باهام باز میکنه و بین حرفاش از یه عید خیلی مهم حرف میزنه ، من گیج ، هیچ متوجه نمیشم عید قربان منظورشه ، اونم بین شک و تردید از مسلمونی احتمالی من ، تا متوجه میشه عرب زبون هم نیستم ، یه چینی به پیشونی میده و از اون روز به بعد به عمد همه سطل کاغذا را خالی میکنه الا مال منو، حالا چی در مغزش گذشته ، خدا داند ولی با توجه به شباهت ها میشه حدس زد
اربیل یه دختر ترکیه ای کاملا مدرنه که یه سالی میشه توی یه لابراتوار دیگه دانشکده، دانشجوی دکتراست ،همه دغدغه اش فرانسوی شدنه، از اینکه اروپاییا ، ترکیه را به اتحادیه اروپا راه ندادن ، کلی شاکیه ، ولی وقتی یه کم درباره دغدغه ها و حسرتهاش میزنه ،از اونهمه حس توجه و بعضا پرحرفی هاش و نخود هر آشی شدنش ، شباهت های فرهنگی را کاملا میشه تشخیص داد،
میرم بازارچه تا سبزی و میوه بخرم ، مشتری این بازارچه بیشتر عرب و ملیت های دیگه هستن ، از اینکه توی صف همش بی نوبتی و جر و بحث میشه ، شاکی میشم و یاد رفتارای مشابه خودمون میفتم
از همه شباهتا که بگذریم ، اینجا تنها جاییه که میشه ملیت های متفاوت را شناخت و در کل باور کرد چقدر فرهنگ و گذشته در رفتار آدما از هر سنی که در نظر بگیری ، میتونه متفاوت و حتی شبیه باشه ، ازهمه اونچه توی خون و رگ حتی جوونهای به اصطلاح امروزی جای گرفته ، میتونی باور کنی که هنوز تا مفهوم جهانی شدن فرسنگها فاصله ست ، اصلا دنیا به همین تنوع فرهنگ و نژادها ، زیباست ، اگه قرار باشه همه بهم شبیه باشن خیلی بی مزه و خالی از لطف میشه