Monday, February 11, 2008

خستگی

ُارور، اون گوشه میز نشسته ، داره با خودش لبخند میزنه ، ژولیان از خستگی ، زودتر از همیشه رفته ، ریکاردو امروز نیومده و ما دو تا توی این فاصله تنهاییم ، دلم خوشه به تنها صدایی که از اتاق بغلی و شلیک خنده های هیئت رییسه میاد، گاهی صدای رادیو پاپ ایرانی و گاهی یه نگاهی میندازم به عکس های کتاب باغ ، از متنش وحشت دارم ، یعنی کی میشه زبانم برای فهمیدن و دوباره باز گفتنشون ،خوب شده باشه ،ناهار خشک و پر از نخود سبز ظهر ، بدجور اون گوشه شکمم را اذیت میکنه ، نمی دونم امروز چطور تموم میشه ؟