Wednesday, December 12, 2007

پایان سال

-اینکه از دور میگیم وای خوش به حال فلانی عجب شانسی آورده ، انصاف نیست ، تنها برای توجیه کردن اینه که بگیم ما هم اگه این شانس رو داشتیم ،همینطور موفق میشدیم ، هیچ ادم موفقی از سر شانس و باری بهر جهت به جایی نرسیده ، قطعا تلاش کرده و از فرصتهای پیش آمده اش درست بهره برداری کرده ولی برعکسش ، بد شانسی ، دیدین یه وقتا زمین و زمان بهم دوخته میشن یه کار انجام نشه !!واز هر راهی میرید ، به بن بست میخورید ،

اینجا مثل شب عید ، همه بدو بدو توی خیابونا مشغول خریدند، نوئل همه مزه اش به ویترینای رنگی و پر زرق و برق مغازه ها و پاپا نوئلهای آویزون از طبقه خونه هاست ، برچسبای جور واجور پشت پنجره ها ، چراغای کم نور چشمک زن ، یه عیدی که به بچه ها و انتظاری که واسه پاپا نوئل و کادوی خیالیش میکشند ، بیشتر مزه میده

هرچند احساس خاصی به پایان سال میلادی ندارم ولی در مقایسه با سال پیش وتحولی که در انتظارش بودم ، حس درونی راضی کننده ای دارم ، همه تحولی که در مدت نه ماه کار، توی دو صفحه گزارش استادم ، با زیباترین نوشته ها هرچند زیاد و غیر منتظره اومد ،ازاون طرف ثبات و آرامش نسبی زندگیم و در حد معقول نگه داشتن انتظاراتم ، یه پسر سرحال و پر جنب جوش ، دوستی های جدید ، دریچه هایی که در همین مدت کوتاه برام باز شد ، همه و همه باعث میشن ، اون شعله ته دلم بتونه توی این فصل سرد ، روشن و گرم باقی بمونه
در ضمن خیلی خسته ام از حجم اینهمه کار اداری و دفتر دستکهایی که ناخواسته دور و برم جمع شدن ، به شدت انتظار تعطیلات پایان سال را برای دمی استراحت میکشم ، وای که چقدر دلم میخواد پاپا نوئل منو یه مدتی با یورتمه اش به اون دنیای خیالیم ببره