Wednesday, December 05, 2007

پنج حس

میشه بارون بیاد و آرزو دلش نخواد بدون چتر بره روی سنگریزه های سفید و چمنای سبز پوشیده از برگای نارنجی ، قدم بزنه ؟، همه از غمگین بودن هوا بنالند ولی اون دور دورا آسمون نقره ای ای با اون نور جادویی باشه که انگار برجهای مسکونی را بهش چسبوندن و افسوس ندیدنش روی دل بمونه ، بوی خاک و خیسی زمین بیاد و ادم دلش نخواد توی این هوای محبوس و گرمی که همه را بی انرژی کرده و سرجاشون میخکوب ، نفسی تازه کنه و صدای چند تا گنجشک تازه نفس ، را بشنوه ، خودش باشه و خودش و صدای نفسهاشو که ازاین هوای زنده منظم و ریتم دارشده با اون حس رطوبتی که روی پوستش نشسته ، را حس کنه ، ......بعدشم یه خونه گرم باشه و بوی پای سیب دارچینی که ازدیروزش همه جاشو پرکرده و ادم دلش نخواد یه چایی تازه دم بذاره

پ.ن :این یه تمرین یا یه جور مشق واقعی برای شناختن حواس پنجگانه در طبیعته که اگر به مرز خود آگاهی برسه ، یه لذت طبیعی و درونی میده که برای هر شخص ، می تونه منحصر به فرد باشه