Wednesday, October 03, 2007

این هفته دست و پاچلفی ترین هفته عمرم بود ، از میزان غذا و خوراکیهای نازنینی که به دلایل مختلف از بد پخته شدن تا بیرون یخچال بودن ، دور ریخته شد (واین یعنی فاجعه ! ) تا قر و قاطی کردن تاریخ رفتن خونه پاتریسیا ، قرار خرید گذاشتن با اٌرور و قال گذاشتنش برای سمینار شناخت فضا و روزه گرفتنی که بی اختیار و از فرط گرسنگی به همراهی کردن دیگران موقع ناهار منجر شد ، تا خنده های بی موقع و همینطور گیج زدنهای ناخودآگاه و بر و بر نگاه کردن به یه آشنا که انگار صدساله نمیشناسمش، تا ایمیلهای اشتباهی زدن به اسمهای مشابه و به عبارتی سرکار رفتن دو نفر ، از سه بار برگشتن مسیر خانه برای چیزایی که هر روز می برم و از سر اتفاق هر روز هم باید همونا رو یادم بره ، تا فراموش کردن وقت غذا و حتی عوض کردن ارشیای بیچاره تا گم کردن کلید خونه و نبستن در و پیکر و نهایتا و بی جنبه ترینش ، این گلودرد بی موقع و زکام کلافه کننده ای که به یه سمت بینی ام زده و تصور جلسه فردا که بعد از چهار ماه می خوام از عدل، کارم روبا صدای تودماغی و حنجره گرفته و احتمالا دستمال بدست و فین فین کنان توضیح بدم
به نظرم نشانه های پیری ، زودتر از سی سالگیم بروز کرده