Sunday, October 14, 2007

زندگی خالی نیست

این هفته با چند تا برنامه از پیش تعیین شده ، هفته پرباری بود ، به استثنای آخر هفته که به بیماری و تب ارشیا کشید و ما رو حسابی نگران کرد ، با این حال با ییلاق و یه آفتاب دلچسب پاییزی رو به چشم انداز روستای لبغل توی جمع ایرانی شروع شد ،وسط هفته یه مهمونی کوچولوی فرهنگی داشتیم با غذای رنگارنگ ایرانی که با صرف وقتی که برای طراحیش گذاشتم مثلا به ورژن فرانسوی دراومده بود و کلی خودم و بقیه از این قسمتش لذت بردیم ، یه سینمای نصفه نیمه هم رفتم با یه فیلم مستند قدیمی از پاریس که اخرش رو با دلهره ای که به خاطر ارشیا داشتم از دست دادم و به خونه برگشتم، ونهایتا آخر هفته با یه کنسرت جذاب اپرا و البته همراهی ارشیا و طبیعتا صداهای ناهنجاری که از خودش درمیورد ، تموم شد ، و این یعنی استفاده مفید از هفته ای که می تونست مثل همیشه به روزمرگی بگذره

و امروز من حس «درگلستانه»شهرام ناظری را داشتم ولی متاسفانه کاستش را پیدا نکردم فقط می تونم شعر دوست داشتنی سهراب را زمزمه کنم :
در گلستانه چه بوي علفي مي‌آمد !
من در اين آبادي، پي چيزي مي‌گشتم ،
پي خوابي شايد،
پي نوري ، ريگي ، لبخندي .
.....
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشيار است !
نكند اندوهي، سر رسد از پس كوه .
.....
زندگي خالي نيست :
مهرباني هست، سيب هست ، ايمان هست .
آري!!
تا شقايق هست، زندگي بايد كرد .
در دلم چيزي هست، مثل يك بيشهء نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي‌تابم، كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه .
دورها آوايي است، كه مرا مي‌خواند