Saturday, January 13, 2007

پارادوکس تاریخی

روز جمعه روز کلافه کننده ای بود، هیچ کار مثبتی نمی کردم ، منتظر یه نتیجه بودم، بر خلاف میلم خیلی خونسرد نبودم ، دو سه باری با تلفن ور رفتم ولی بی نتیجه بود تا بالاخره گوشی رو که برداشتم یه نفر که صداش آشنا بودخیلی رسا و محکم گفت: ُبن جوق ، مادام کٍلود؟؟؟؟!!! و من با یه کمی مکث: اٍ رضا اشتباه گرفتی اینجا خونه ست نه اٍکول دکترا ، حواس پرت !، اونم : اٍ راست میگیا ... خلاصه فیلم بازیش شروع شد و دیگه دلش طاقت نیاورد وگفت جواب کمیسیون دانشکده دکترا مثبت بوده، خلاصه منم از اونجا که قبلش ازیه هفت خوان رستم رد شده بودم و از روند پروژه ام که سالهاست با موضوعش اخت ومانوس بودم و راه حلی برای تحققش پیدا نمی کردم ، یه جورایی ناامید شده بودم ، واکنشم خیلی پر هیجان نبود، ولی بعدش ... هزار تا فکر عین پارازیت توی ذهنم می اومد و می رفت ،
نمی دونم این حس های دوگانه ای که در درون زنان دنیاست طبیعیه یا واقعا پارادوکسیه که باید یه طرفو چسبید و اون یکی را ول کرد : مادر بودن ، زن بودن ، در اجتماع مسوولیت داشتن ، درس خوندن ، کارکردن ،
یاد اون روزای بچگیم میفتم که از مدرسه میومدم ، یه غذای با عجله که بعضا توی زودپز درست شده بود ، پشت در موندنها ، خونه مادر بزرگ وبعضا دوست وآشنا، تنهایی های خسته کننده و.... دوست داشتم یکی توی خونه مون با غذای گرم و آغوش بازمنتظرم بود ...ولی بعدها که بزرگتر شدم به امکان بزرگی که داشتم به شکل دیگه ای نگاه می کردم ، ازاینکه می گفتم مادرم دبیر آموزش و پرورشه ، احساس خوبی بهم دست می داد، شاید در نظر دیگران هم مهم بود ، بهره مند شدن از کمک های درسی و فکری که انصافا نتایجش را بعدها گرفتم ، جو فرهنگی و برنامه هایی که قطعا در تربیتم تاثیر گذار بوده و خیلی چیزهای دیگه ....
وامروز که می خوام برای آینده خودم تصمیم بگیرم یه فلاش بک به عقب کافیه تا اون پارادوکس برای من پر رنگ تر بشه، قرار گرفتن در چارچوب زندگی مشترک و خانواده ای که قطعا باری از مسوولیت های متفاوت بر دوشت می ذاره ، تو رو به سمت کنار اومدن با اهداف و برنامه های ذهنیت هدایت می کنه ، اینکه بهت می فهمونه در برابر توانایی های خودت ، شوهرت و فرزندانت بایدواقع بین باشی و به انتظاراتشون فکر کنی ، اینکه هر تصمیمت هر چند کوچک می تونه روی نسل بعد که هیچ ،شاید تاچند نسل بعد از خودت هم تاثیر بذاره و ... خیلی دور وبرمون مادرانی می بینیم که بعد از بچه دارشدن ، برنامه های شخصیشون را هرچند مهم ، کنار گذاشتند وتصمیم وتلاششون برای ایجاد محیط آروم و همیشه مهیا برای خانواده به جای خودش قابل تحسین واحترامه و باز هم معتقدم باید به این مسئله جدا از مسائل فیمینیستی و روشنفکرانه امروز، نگاه کرد
وقتی نگرانیهام را با رضا در میون می ذارم ،اون هم از برنامه ریزی برای آینده بچه ها ونسل آینده مون حرف می زنه که درس خوندن و ارتقای تحصیلی مون می تونه یه سرمایه گذاری معنوی برای نسل بعدمون باشه ،
و من موندم و باز اون پارادوکس تاریخی ..... خیلی چیزا فکرمو مشغول می کنه ، حتی چیزای کوچیک ، به یه برنامه ریزی فکر شده احتیاج دارم تا چالشی در خانواده کوچکمان ایجاد نکنه ، کاش با خودم راحت تر بتونم کناربیام

No comments: