Wednesday, December 13, 2006

من وزمستون

زمستون رو با همه سردیش دوست دارم ، توی دلم شعله های هرچند کوچیک ولی گرم ونارنجی امید بخشن ،انگار با زمستونه که گرما خودشو نشون می ده ، توی دلم غوغاست ولی زبانم خیلی وقتها از گفتنشون ناتوانه
عشق به وجود آرامیده اش در کنارم ، عشق به برق چشماش که گوشه دلمو بعضا می لرزونه،
دستای کوچولوش که بی اختیار منو برای در آغوش گرفتنش ،خطاب می کنه ، هیجانش از تلاش برای یه تقلای جدید ،خنده های سرشار از شادیهای کودکانه اش که از هرچیز ساده ای به وجد می آد، چرخش کنجکاوانه نگاهش که از جستجو متوقف نمی شه ، تلاشهای هرچند بی ثمرش برای گفتمان و بیان نیاز ، گرمای تنش ;ضربان اون دل کوچولو که بعضی وقتها مثل گنجشک تند تند می زنن ، بوی دوست داشتنیش همه وهمه وجودمو آروم می کنن و دلم رو سرشار از این حس جاویدان مادرانه ،
از خدا می خوام که همه عشقهای مادرانه رو به همین اندازه پایدار نگه داره تا دیگه توی خبرها اینچنین از آزار های پدر ومادر نسبت به فرزندانشون ، چیزی نخونیم
دلبر کوچکم ، این را برای تو می نویسم که روزی باز هم این عشق رو به یادم بیاری ، عشقی که قطعا وصفش خیلی دشوارتر از اینجا گفتنه و تو هم تنها بخشی از اون رو درک خواهی کرد

4 comments:

Anonymous said...

آرزوی گل من انگاری ندانسته بقول تو نوشته هام مشکوک شده . راستش را بخواهی ما کم کم جدی داریم به بچه فکر می کنیم ولی الته نه به این زودی ها. مشکلمان هم کم حوصلگی فردریک و احساس مسئولیت و وحشتی ای س ت که از پدر شدن دارد. برای همین مادر شوهرم تصمیم گرفت برای تجربه دخترکمان را یک هفته ای نگهداریم بلکه عادت کنیم و اظطرابمان کمتر شود.

Anonymous said...

az eshghe madari nago ke halakesham!

Anonymous said...

man belakhare in hesse ro ye roozi bayad tajrobe konam , to o baghie mano vasvase mikonid, eshgh pesari ra beboos

Anonymous said...

من وتو یعنی ما ❊❊❊❊❊❊زندگی زیباست ای زیباپسند زنده اندیشان به زیبایی رسند