Monday, October 30, 2006

با گیتی

شاید بیشتر از چند باراون اوایل ندیده بودمش ولی باور رفتنش عجیب برام سخته ، اولین بار در یک شب تابستونی ، توی اون کوچه تاریک بر حسب اتفاق با هم آشنا شدیم و بار بعد در مراسم عروسیمون دیدمش و...آخرین بار با قیافه ای پر از روحیه ونشاط توی لباس عروسی ساده ای که مادرش با عشق براش دوخته بود و مراسمی که خودش با خوشرویی تمام گرداننده اصلیش بود ، به استقبال زندگی جدیدی می رفت که قطعا خوشبختی بود ... ماههاست که با این بیماری نا میمون دست وپنجه نرم می کرد، چند وقت پیش عکس ارشیا را خواسته بود... و امروز شنیدن خبر رفتنش ... ، گیتی عزیز دلم با همه وجود برای اون چهره معصومت تنگ شده ... روحت شاد

3 comments:

Anonymous said...

آخی،روحش شاد باشه نمی دونم دوست بود یا فامیل ،دنیا گل برچینه، معنی شعرت هم خیلی برام جالب بودمخصوصا اخرش ، از ارشیا بازم عکس بذار

Anonymous said...

آخی طفلکی، بیچاره شوهرش! بچه که نداشت؟ روحش شاد

Anonymous said...

وای خدا این چی بود نوشتی دلمو کندی اشکامو در اوردی نمی دونم چرا اینقدر احساسی شدم خدا بیامرزتش وروحش شاد