Saturday, September 25, 2010

دیوارهای رنگی

صدای دلنشین فواره ها و رادیوی پارک که گاه با قار قار دوست داشتنی کلاغها قاطی می شدند جایشان را داده اند به زوزه هواکش اشپزخانه و سکوت مطلقی که پشت پنجره های دو جداره محبوس شده اند، صبحها چشمهایم را به روی دیواری خالی و سفید باز می کنم که هیچ نشانی برایم ندارد. هفته پیش، فرش گلیم لاکی را از روی زمین جمع کردم وبا همه دردسرهایش چسباندم به دیوار، حالا رمز وراز نقش های چهار خانه اش، دلخوشی تازه ای اند برای روزمرگی هایمان. دلم مثل همیشه شله زرد میخواهد و رنگ و بوی تازه. عکس ها را قاب گرفته ام و گذاشته ام روی طاقچه چوبی. دیوار بالای سرم را پر کرده ام از نقاشی های ارشیا. مثل همیشه دنیایی از پسرانه ها و دلتنگی های کوچک که بر سپیدی دیوار نقش بسته ،از دیدن هر روزه شان ، بی اغراق لبخند بر لبانم می نشیند: ازتصویر تمام اسباب بازی هایی که دلتنگشان شده به اضافه پدری خوشحال با چمدانی از کادو که به زودی به دیدن پسرش می آید و مادری که صبحها با تراموا تا مدرسه خوش خوشکان همراهیش می کند... از دیدن قطارهایی که شبیه هزارپا می مانند، از کفشهایی که به بزرگی قوطی کفشند، از گربه خالدار، از دماغ پینوکیو که از کاغذ بیرون زده، از حیوانهای قوی که همه کلاس بدنسازی رفته اند، از دریاهای همیشه طوفان و بارانی .. و از همه بیشتر از آن خورشید درخشانی که بالای سر سه تاییمان، دارد تاب میخورد.

به پسر کوچکم : کاش می شد همه دلبستگی هایت را در یک چمدان جا داد و با خود اینور وآنور برد تا دل آفتابی ات از دلتنگی های گاه و بیگاه این روزها ابری نشود. بیست و پنج سپتامبر۲۰۱۰


1 comment:

Anonymous said...

ziba bood arezoo