Monday, September 20, 2010

پسر کو ندارد نشان از پدر

یکی از لذت های زندگیم، چشم دوختن به غذا خوردن پسرک است، هرچند هنوز هم چانه اش یک سوراخ بزرگ دارد و حوصله میخواهد هر بار جمع کردن نصف بشقاب از غذا که زیر پایش ریخته است. ولی پسرک عاشق غذاهای سنتیست. قیمه دوست دارد و برنج زعفرانی که نان هم پشت بندش باشد! ترجیح میدهد هر روز «کبات پوله »(جوجه کباب من در آوردی) روی آتش و ذغال بخورد و شاید قورمه سبزی جا افتاده پر از لوبیای قرمز . با همین علاقه است که تا وارد آشپزخانه می شود، غذاها را بو می کشد و محتویاتش را حدس میزند. اشتهایش قطعا به پدرش رفته ، من یکی، غذا پختن را همیشه به غذا خوردن ترجیح داده ام. اعتراف می کنم که بخشی از این لذت مربوط به زمانیست که با جمله های قلمبه سلمبه میخواهد از دست پختم تعریف کند، سرش را تکان میدهد و با لپ های پر از غذا، کامنت های مثبت نثارم می کنم ، حالا اینکه کلی به ذوقم برای غذاپختن اضافه می شود یک طرف، بعضی وقتها به خودش از آن «نوش جان» های معروف هم می گوید .

No comments: