Monday, September 06, 2010

به یک پسر استثنایی*

پسران به تو می آموزند که دوباره بخندی با صدای بلند.
«وقتی هیچ چیز در طول روز خوب پیش نرفته...فقط کافیست که بدو بدو و گرومپ گرومپ با پاهای کوچکش به سویی بپرد، دست هایش را به دورت حلقه کند، و با خنده تمام اخبار روز را به سویت سرازیر کند و همه چیز خوب پیش برود. من فکر می کنم باید کاری استثنایی در زندگیم انجام داده باشم که شایستگی داشتن پسری مانند تو را دارم
...
پسرم سپاسگزارم برای فنجان چای سرد هنگامی که خیلی کوچک بودی ، سپاس گزارم برای تافی های کاغذی پفکی که از جیبت به من بخشیدی. سپاس گزارم برای بوسه هایت با طعم آب نبات نعنایی. سپاسگزارم برای موش مرده و اینکه اسم همستر را بر من گذاشتی! سپاسگزارم برای تمام هدایا: قورباغه مرده، قاصدک پژمرده، قالب های گلی، شال های رنگ و رو رفته، فیل های سفالی و نقاشی هایت از گربه های ببری! برای برکه ای که حفر کردی، تراز کردی، پر کردی و در آن گیاه کاشتی هنگامی که مشغول دوستانم بودم ، تمام آنها برایم ارزشمندند...پسرم سپاس گزارم از این که کنارم ایستادی، باعث بی خوابی های شبانه ام شدی، مزاحم تصمیم هایم شدی، برایم کلی ارزش داشت ، بدون تو چگونه می توانستم بر کره خاکی روزگار بگذرانم؟
یک پسر بزرگ ترین پاداشی ست که در زندگی به انسان داده می شود.»

پم براون، ترجمه نسرین تولایی، نشر ثالث*

1 comment:

Anonymous said...

سلام آرزوی عزیزم

دیدی نشد ! همش فکر می کنم تقصر من بود که این فرصت رو از دست دادیم .
ولی باز می گم به امید دیدار
peut etre un jour!

ارشیای گل رو هم ببوس. حسابی بزرگ شده
سپنتا