Friday, August 01, 2008

تابستانه۱

ازاولین آشپزی این روزام که پختن یه کیک پنیر بود ، بسیار هیجانزده ام ،هرچند که محتویاتشو تغییر دادم ولی باز به استعداد آشپزیم امیدوار شدم چون به نظر خودم ، فوق العاده شد

- اینکه ساعت سه بعدازظهر توی این شهر درندشت ، دوتا پلیس جلوی یه اپارتمان از بین اینهمه ساختمون و دقیقا زیر یکی از تراس ها را برای گپ زدن و اختلاط انتخاب میکنن، در همین حین پسرک مشغول بازی توی تراس بعد از مدتها حس شیطنتش در اون لحظه گل میکنه و اسباب بازیاش رو از لای نرده تراس میندازه پایین و بلافاصله دو تا هیکل یونیفورم پوشیده درخونه ات سبزمیشن با مشتی از مکعب های چوبی رنگی و بهت می فهمونن که میتونست چه جنایت اجتماعی ای رخ بده و امنیت رهگذران به خطر بیفتده، به خودت نمیگی وای که من چقدر خوش شانسم؟ البته یه کم هم به شانس اون بیچاره ها یا هر رهگذر دیگه ای که میتونست مورد هدف قرار بگیره ، شک کردم!


- سر و کله زدن این روزا با ارشیا برای فهموندن یه مطلب ، چندین درجه به دمای هوا اضافه میکنه ، بخصوص که باید روشی در مقابل حس «مالکیت» ، حس «من هستم» ، حس «فقط من»، حس «کنجکاوی در حد مکاشفه»، حس «نمایش خود»، حس «لجبازی»، حس «عدم تشخیص کثیفی از تمیزی» ، حس « وابستگی در حد چسبندگی» ، پیدا کرد یعنی همه فسفرهای مغزم دربست در این جهت بکار افتاده،شاید یه کتاب در پایان تعطیلات ازش دراومد.
ا