Thursday, August 07, 2008

تابستانه ۲

بعدازظهرها که هوا خنک میشه ، یکی دوساعتی توی حیاط مرکزی مجموعه که مشترک بین چند اپارتمان و کاملا ایزوله ست یعنی به خارج دسترسی نداره و بچه ها امنیت لازم را دارند ، می گذرونیم ، ژاد یه دختر سه ساله بامزه ست که همبازی شماره یک ارشیاست ، در همین عالم دوستی هم بماند که چشم ندارند وسایل همدیگه رو برای چند لحظه تقسیم کنند، ژاد دوچرخه ارشیا رو دوست داره و ارشیا هم متقابلا، فقط تفاوتش در اینه که ارشیا به محض سوارشدن ، کاملا مالکیت حقیقی و حقوقی اون رو به خودش اختصاص میده و ژاد طفلکی کلی باید از حنجره اش مایه بذاره تا این موضوع را بهش ثابت کنه.
- ازسفر کردن توی گرمای تابستون ،متنفرم یعنی باید اونقدر انگیزه سفر داشته باشم که مدام از گرما و بدنبالش خستگی به اطرافیان غر نزنم، در راستای اثبات حرفم و اینکه در خودم انگیزه حرکت نمی بینم ،عطای سفر جمعی ایتالیا را به لقایش بخشیدم ، رضا هم که تصمیم گرفته بود تنهایی این سفر رو بره،تقریبا منصرف شد.
- واما هر روز صبح از اونجایی که سحر خیزم و زودتر از بقیه از خواب بلند میشم و هوای اون وقت صبح هم مطبوع و پر طراوت ،ترجیح میدم وقتم رو توی تراس بگذرونم همون تراس نخودی ۴ متری که سمپا ترین قسمت خونه ست ، از آپارتمان روبرو که این روزا به خاطر تعطیلات تقریبا خالی از سکنه شده ، فقط توی یه خونه ، علائم حیاتی رویت میشه ، اونم یه زوج پیرن که تقریبا خانمه افلیج و حرکتاش خیلی کنده ولی آقاهه ماشاله یه مرد سرحال ، توی این خونه هم زنده ترین قسمت خونه ، یه تراس کشیده ست که همه اتاقها و آشپزخونه بهش دسترسی دارن واز هر عملکردی که فکر کنید توی این تراس اتفاق میفته ، ازروزنامه خوندن و سیگار کشیدن و غذاخوردن که معمولیشه تا اتو کشیدن و تلویزیون دیدن و رادیو گوش دادن ، حمام آفتاب گرفتن و حتی کلاسهای فیوتراپی خانمه ، بعضی روزها هم مهمونی و شطرنج و ....حالا اینا رو گفتم که بگم جفتمون به دیدن هم از همون اول صبح عادت کردیم ، از صبح تا شب دائم از این فاصله ۲۰ متری بدون اینکه بخوایم انگارتوی خونه همیم.

-امسال به نسبت پارسال ، به نظرم خلوتی ناشی از تعطیلات و مسافرت های کوتاه مدت ، کمتر به چشم میاد ، شاید به این خاطره که محله مون پر جمعیت تر شده یا دیگه خیلیا که نیمه اول تعطیلات رفتن ، دارن کم کم برمیگردن.
ا