Tuesday, January 15, 2008

سفر

ساعت سه صبحه ، نمی دونم چه نیرویی منو ،این موقع به مرتب کردن خونه ، وادار کرده ، همه جا رو یه جاروی آروم و بی سر وصدا کشیدم ، به آشپزخونه و یه سری خورده ریز دیگه برای چمدون ، فکر میکنم که صبح باید انجام بشه .....، طبیعتا یه دلشوره خاصی اومده سراغم ، این اولین باره که توی این مدت ، تنهایی میرم سفر البته کوتاه و چند روزه ، قراره پدر و پسر تنها بمونن ، خیالم از یه جهت ، راحته چون با وسواسهای رضا آشنام ولی نمی دونم با این دلتنگی که از حالا برای این تن کوچولو و صورت گرد و معصومش که خر و پف کنان هم داره خواب هزار پادشاه می بینه ، اومده سراغم چیکار کنم ، ..........به زودی

No comments: