Friday, August 31, 2007

کاغذ رنگی

خوب می تونم به یاد بیارم اون دستای نحیف و لاغر ٍیه کم رنگ پریده ای که از هر خطی که می کشید ، هزار خط و نقش دیگه می آفرید ، هر حرکتش اونقدر خلاق و پر قدرت بود که دوست داشتی ازش چشم بر نداری ، هر وقت دستای ندا روتوی مشتم می گرفتم و به خاطر خلاقیتش تحسینش می کردم ، با چشمایی که پر از لبخند می شد ، سرش رو بالا میورد و می گفت حالا حالا ها کی به پای تو میرسه ؟ و او می دونست که عاشق کارای با حس و حال و زیباشم به خصوص ، وقتی روش رنگ میومد و جون می گرفت ، یه بار با اون دستای پر از رنگش دو تا اثر انگشت روی گونه هام گذاشت و مجبورم کرد تا آخر کلاس اون شکلی بمونم ،
با تلفنش و صدای با حرارتش ، بلافاصله یاد دستاش افتادم گفتم -خب اون دستای جادویی چطورن ؟ و او : -دیگه بازنشسته شدن ، می خوان ظرف بشورن !
براش خوشحالم و برای همسرش خوشحالتر ، وقتی پدرش در بستر مرگ بود بهش توصیه کرده بود برای خوشبخت شدن ، باید همنشین خوب انتخاب کنی ، با آدمای بزرگ مشورت کنی تا بتونی از این منجلابی که ناخواسته ، خانواده برات درست کردن ، در بیای، خیلی پرتوان بود سرشار از انگیزه ، دلش اونقدر بزرگ بود که هیچکس غصه هاشو باور نمی کرد، بجاش به حرف دل بقیه به مهربونی گوش میداد، از زندگیش خیلی راحت حرف میزد ، یه رابطه قشنگی با همه داشت از همکلاسیهاش گرفته تا استادای مسن که دائم کنارشون بود و به قول خودش ، همه دفترای طراحیش پر از پند و نصیحت بزرگان شده بود ، ازش خاطره زیاد دارم ، از اون روزی که دوست مشترکی به شدت و نا انصافانه ازش بدگویی کرد و اون آروم و باوقار با چهره آروم و یه کم بغض کرده ، رو به من کرد و گفت «می دونی آرزو ، اون بدترین راه رو برای نشون دادن حسادتش ، انتخاب کرد ولی من چشمم رو به روی خوبیاش نمی بندم ».
دنیای ندا یه حس ملموسی بهم میده ، یه آرامش بی نظیر که حتی فکرش بهم قوت قلب میده ، یه دوست واقعی که سالهاست این فاصله لعنتی نذاشت از لطافتش بهره مند بشم،
وقتی بعد از یه ساعت حرف و درد ودل بهش گفتم : خب فکر می کنی چه کاری از دستم برات برمیاد؟ ، با همون لحن شیرینش گفت : فقط برام چند تاکارت گل درست کن از همون کاغذای رنگی برجسته که چند تاشون رو قاپ زدم و الان دارمشون ، بهش گفتم: سالهاست این کارو نکردم ولی برای تو همه تلاشمو می کنم
الان منم و یه عالمه خاطره از ندا و اون دل دریاییش ، میون اینهمه روبان و کاغذ رنگ و وارنگ ، که شایداز توشون اون چیزی دربیاد که بتونه بدرقه یه زندگی نو باشه