Friday, August 03, 2007

روزانه

از دیروز بگم که بالاخره بعد از یه مدت طولانی ، سه تایی ، خوش خوشکان رفتیم مرکز شهر ، هوای عالی بعد از یه بارون درست حسابی ،البته با آسمون ابری که من عاشقشم ، خیابونای نسبتا خلوت ، ساختمونای قدیمی توی کوچه های باریک ، قدم زنان روی اون سنگفرشهای خیس و برجسته ، عبور از کنار هیاهوی جلوی رستورانها و پسرک خوشحال از دیدن این همه جمعیت و آدمی که بعضا با یه لبخند یا دیالوگ کوتاه ، احساسشون را منتقل میکردند ، یه تصویر قشنگ ، ملایم و لطیف از یه روز خنک تابستونی توی ذهنت نقش میکنه
امروز هم آرزو یه خانوم خونه و یه مامان مهربون شده بود و صبح زود از خواب شیرین صبح که دیگه با رسیدن تابستون خیلی بهش مزه نمی ده ، بیدارشد و با خیال جمع که بابایی و پسرک توی یه خواب ناز هستن ، شال و کلاه کرد و رفت خرید مایحتاج روزانه ، قدم زنان ، نون تازه ای خرید و رفت که برای غذای پسرک ، سبزیجات تازه بخره ، ولی با دیدن صیفی جات ، کلی هوس غذاهای خوشمزه کرد ، به این فکر کرد که دوباره بساط خورش مسما و میرزاقاسمی راه بندازه ، یه کلمی بخره و کلم پلویی و ... ، کاهو ایرانی بخره و بساط کاهو سکنجبین توی تراس راه بندازه ، فلفل سبز همدونی و یه سیخ جوجه کباب ، کرفس و یه خورش پر عطر و پر سبزی ، جعفری تازه و یه سوپ خوشمزه ، خلاصه یک عالمه غذای دبش باب دل خودش و آقای خونه !،
من اینجا از ایرانی زندگی کردن و غذای ایرانی خوردن انگاربیشتر از وقتی که ایران بودم لذت میبرم ، نمی دونم چرا ؟
البته برای اجرا کردن اینگونه پروژه های تابستونی ، شرطها و شروطها ،
اگر پسرک سربراه بشه و نخواد به مامانش در این زمینه کمک کنه و بساطش را توی آشپزخونه پهن کنه، بابای پسری در راستای پروژه ظرف شستن ( که من همچی بفهمی نفهمی باهاش هنوز هم مشکل دارم) ، همکاری کنه، اینکه هوا از این گرمتر نشه و به همین لطافت باقی بمونه
و از همه مهمتر خلاصه مقاله ها، شرشون بزودی کنده بشه و من فارغ از همه چی بتونم آشپزی کنم

پ. ن : در راستای اثبات خانوم خونه شدن ، همه این پروژه ها ،بدون هرگونه شرط و شروطی ، پایان این هفته انجام شد ولی با توجه به استقبال همگانی ، باید همین منوال را تا آخر تعطیلات در اشپزخونه ادامه بدم