Tuesday, August 07, 2007

راه دور

توی خواب و بیدار ، صدای زنگ به صدا درمیاد ،موندی زنگ موبایله ، ساعته یا تلفن ، یه کم هوشیار میشی ، از صدای دشارژشدنش ، مطمئن میشی که زنگ تلفنه ، به ساعت مودم توی تاریکی نگاه میکنی ، ۶:۴۴ ...... خیلی زوده ، تا از جات پا میشی و به سمتش میری ،قطع میشه ، به شماره توی حافظه نگاه میکنی ، شماره آشنای همیشگی راه دور ، که بر خلاف عادت و کارت ، مستقیم گرفته میشه........ قلبت تاپ تاپ میکنه ، بازم منتظر می مونی شاید زنگ بخوره ، گوشه کاناپه کز میکنی و اشکات سرازیر میشن ، انگار چندین ساله با اضطراب این تلفن لعنتی که می تونه پیام بد شگونی بهت بده ،وقت و بی وقت ، زندگی کردی ، شوهرت توی تاریکی با چشمان خواب آلود وقتی نگات میکنه که اشک تمام پهنای صورتت را پر کرده واز این تلفن نا بهنگام شوکه شدی ، خبری نمیشه ، روی حافظه میزنی تا شماره رو برات بگیره .....بی ثمره ، هزار تا فکر از جلوی چشمات رد میشن ، چند بار دیگه تلاش میکنی،با چشمای غمگین بهش نگاه می کنی ، او اضطرابتوخوب می شناسه ، سعی میکنه این تلفن بی وقت رو برای تسلای تو توجیه کنه خودش شماره رو میگیره ، تلفن رو در سکوت از دستش میگیری ، شماره دیگه ای رو امتحان میکنی و اون صدای آشنا و گرمی که میگه «بابا»دلت رو قرص و محکم میکنه که نیم ساعتی هست که از خونه خارج شده وهیچ جای نگرانی نیست ، بازم شماره را میگیری تا مطمئن بشی ، اتفاق دیگه ای نیفتاده ، ...مامان بهت جواب میده و با صداش لبخند میزنی و پشیمون از اونهمه فکری که به عادت هرباره ،از ذهنت گذشته بوده ، بعد خنده ات تا بناگوش باز میشه وقتی که متوجه میشی مامان از متن وبلاگت اینطور برداشت کرده که صبحها کله سحر بیدار میشی! و چون می خواد بره مسافرت ،بهترین فرصت رو الان می دونه وتازه میخوادبا ارشیا حال و احوال کنه ،ولی بعد انگارخودش متوجه تفاوت ساعت ، میشه و ....
حالا من موندم و این احساس متضادی که در عرض ده دقیقه ،در درونم شکل گرفته و مثبت منفیام قاطی کردن ، نمی دونم شما هم به زنگ تلفن اینقدر حساسید ؟ در برابر خبری که نمی دونین چیه ، مضطرب میشین ، من هنوزم که چند ساعتی گذشته و هیچ اتفاقی نیفتاده ، کمی مات و مبهوت موندم