Thursday, July 15, 2010

« میای دوست بشی با من، تو»

بچه ها برای رابطه برقرار کردن بین خودشان به بهانه بزرگی نیاز ندارند، در حالت نرمال اگر دیر جوش نباشند، در کوتاه ترین زمان ممکن جذب همدیگرمی شوند. یک لبخند، یک حرکت کوچک و ظریف، یا حتی تقلید کافیست که خودشان را بین بقیه بچه ها جا دهند. معمولا از زبانشان کمتر استفاده می کنند، دست همدیگر را می گیرند، تا بناگوش لبخند می زنند ، توپ از زمین خارج شده را شوت می کنند، روی سرسره، همدیگر را بغل می کنند، همدیگر را تاب می دهند ، و با ظرافت و سماجت های کودکانه ، حباب شفاف دورشان را به آرامی ترک می دهند تا قدم اول را در دوستی هایشان بر داشته باشند.... دیگر نیاز ندارند هوا، محله و ترافیک را تفسیر کنند تا در ضمنش طرفشان را محکی هم زده باشند. بچه ها کمتر به قضاوت اطرافشان می پردازند، کمتر می پرسند، کمتر از همدیگر پرس و جو می کنند، بی هوا و ریسک پذیرند، اگر سوژه ای چشمشان را بگیرد، ملاحظه هیچ کس و هیچ چیز را ندارند، به آینده دوستی هایشان محالست فکر کنند. به راحتی به کارهای هم می خندند، از دست هم ، عصبانی می شوند ، به راحتی گریه می کنند و در عوض دعواهایشان را به آسانی به دست فراموشی می سپارند. با حس مالکیت ، بدون اینکه از حق و حقوق چیزی بدانند، به طبیعی ترین حالت ممکن از خودشان دفاع می کنند. و در این دست و پازدنها ، گاهی در موضع ضعف قرار می گیرند و گاه قدرت و شاید همین تقلاهای ظریفست که دنیایشان را لطیف و متفاوت از بزرگترها ، می کند. لطافتی که گاه در چشمان ما ضعف می ماند و تلاشمان برای تغییرش، همچون خراش زمختی می ماند بر روح کودکانه ای که با ناملایمات دنیای اطرافش بیگانه است.

عالم بچگی به همین ذهن تمیز است و یک سر هزار سودا که در آن نه گذشته ای در کار است و نه آینده ای. و ازبطن این تفاوتهاست که شاعر می گوید "من از دنیای بی کودک می ترسم"*

عنوان متن برگرفته از جمله ارشیاست در مواقعی که روشهای پانتومیم برای ایجاد رابطه دوستی جواب نمی دهد.

*هیوا مسیح، نشر قصیده

No comments: