Friday, June 25, 2010

ورزش

رکابی سفید ورزشی پوشید و یک شلوار کوتاه سفید، دفعه اول آنقدر مقاومت و سرسختی کرده بود که بعید می دانستم از این همه وقت و انرژی ای که برای توجیه کردنش گذاشته ام نتیجه بگیرم. ولی بلافاصله بدون آنکه حرفی بزنم، کفش و جورابهایش را کند و لبخند زنان به صف بچه ها پیوست، همراه با آنها دست و پایش را بالا و پایین برد، خرچنگی و پروانه ای رفت و با کمک مربی روی تشک بالانس زد، نمی دانم چرا از شوق اشک هایم سرازیر شدند، شاید همه مادرها با بالندگی بچه هایشان اینقدر ذوق زده می شوند . دیدن لبخند رضایت و آنهمه تقلا برای جا دادن خودش در بین بچه های بزرگتر و قد بلند، به خصوص آن پیشانی کوچک عرق کرده و موهای خیس که گاهی می آمد تا بطری آبش را سر بکشد، کافی بود تا احساس های مادرانه ام یکجا فوران کند.

No comments: