Sunday, March 04, 2007

پسرک ناقلا

این پسر گلی مامان ، این روزا خیلی تغییر کرده،این که می گم یه تغییر معمولی نیست ، چون انرژی ای که باید براش بذاری دقیقا دو برابر شده ، شاید بوی بهار و سال جدید پسرک را هوایی کرده ، صبحها با خنده های ملوسش ، دلمون را می بره و با تکرار تنها واژه «دادادادا»روزشو شروع می کنه ،یه پسر بچه به تمام معنا شده ، از شیطنت و زور زیادش تا ریسک های بی کله ای که یه دفعه به سرش می زنه ، همه ازش یه پسرک شیطون ناقلا ساخته که وسط این همه تقلا ، گاهی هم گوشه چشمی به ما میندازه و اون سر کوچولوی گرمش رو میاد روی شونه هامون می ذاره که لمس وجود عزیزش ، زیباترین لحظه تو این دنیاست ، یه استراحت کوتاه بهش انرژی دوباره می ده و در همین بین داره دنبال دکمه ای سگکی ، یه چیز قابل توجهی روی لباسمون می گرده تا دوباره اونو هدف قراربده ، کار این چند روز اخیرش هم آویزوون شدن به در و دیوار و صندلی و تختشه تا بلند شه و گروپ زمین بخوره،

می دونم که یه روز دلم برای همین بچگیهاش و شیطنت هاش تنگ می شه ، روزایی که ما رو به عنوان تنها پناهش در این دنیا می بینه ،چشمای بعضا نگرانش دنبال ما می گرده و تا پیدامون نکنه دست بردار نیست ، از دیدنمون گل از لباش می شکفه و صورت پر از خنده اش ، مدتها رو به ما می مونه ، نگاهش هنوز پر از نیازه و هر وقت کم میاره می دونه که یکی هست اونو از روی زمین برداره و نوازشش کنه ، هر وقت گرسنه ست ، می دونه یکی هست که بعد از مدت کوتاهی بیاد و اونو سیراب کنه و ......خیلی چیزای دیگه

این زمانی یه صندلی بود که به همت من که ازش سواری می گیرم ، دیگه الان هیچ هویتی به اسم صندلی نداره







اینجا زندان ابو غُرّیبه (یه فضا با سه تا در)که در مواقع ضروری به اینجا تبعید می شم البته با امکانات لازم و تفریحی، الان هم تا دیدم یکی از درها باز شده ، دٍ فرار













آی ، یکی بیاد منو بگیره ، من دارم یه کم خطرناک می شم،تازه فهمیدم که این تخت به این گندگی فقط برای خوابیدن نیست ، تازه می شه بهش آویزون هم شد


No comments: