Thursday, February 08, 2007

مراقبت های پدرانه

صحنه باز کردن در خونه :
یه بابای برافروخته پارچه به دست ، خونه نسبتا بهم ریخته که چند جایی روزنامه پهن شده ، پسرک خواب با قیافه نسبتا دمغ ، غذای آماده بچه روی کانتر آشپزخونه که قاعدتا خورده نشده و ... با چشمم روزنامه ها رو دنبال می کنم ، بلـــــــــــــــــــــــــه ، ، گلدون شمعدونی نازنین کاملا کچل مامان که اثری از همون چندتا برگی که به زحمت توی این بی آفتابی زمستون با کلی ناز ونوازش و خواهش ازش باقی مونده بود،نیست . با ساقه های شکسته و مثلا ترمیم شده توسط رضا که میدونه چقدر گلدونام برام عزیزن !
خلاصه قیافم دیدنی بود وقتی فهمیدم پسرک در یه چشم بهم زدن گلدون سنگین رو روی خودش سرنگون کرده و این روزنامه ها هم مال اب و گٍل گلدونه ، دو سه بار هم انگار قبلش در حال سقوط آزاد از روی تشک بوده و چه آتیش هایی که با این سرعت عمل و بی کلگیش سوزونده...ودیگه بابایی راچقدر دنبال خودش دوانده و اون رو انچنان مستاصل می کنه که بابایی مثلا میاد ازش زهر چشم بگیره ولی از اونجایی که پسرک من بسیار مثبت اندیشه، کلی بهش خنده تحویل می ده ... ولی دست آخر به تختش تبعید می شه و دیگه کسی بهش محل نمی ذاره و حالا بگذریم از اینکه در این مدت هیچ کار بدرد بخوری ، رضا انجام نداده و آنچنان خسته و کلافه شده که با اومدن من ، چند ساعتی رو باید استراحت کنه و این به معنی یه روز بیفایده ست که از درس و مشق افتاده و...
و اینا زمانی اتفاق می افته که قرار شد امروزفقط یه نصف روز بابایی از پسرش مراقبت کنه تا مامانی بتونه بره خرید و زود برگرده ... نتیجه اخلاقیش هم که کاملا مشخصه!
پ.ن : ولی جدا از رابطه عاشقانه پدر و پسر،لذت می برم به خصوص زمانی که بابایی برای پسری ساز می زنه و پسرک هم جیکش در نمیاد و آروم و موقر به موسیقی گوش می ده
پ.ن ۲: از روز جمعه ، هم رسما ارشیا یه مامان دانشجو و دانش پژوه! داره که بخشی از وقتش را توی یه لابراتواری که اسمش نور وصداست می گذرونه، تجربه هیجان انگیزیه چون بابایی به فاصله کمی ،دقیقا در طبقه بالا ومهد کودک پسرک هم در۵۰۰متری اونجاست که هر وقت بخوام بهش سر می زنم




No comments: