با نوازش نسیم خنکی که نشان ازنزدیک شدن پاییز داره ،از جات پا می شی و فارغ از همه چیز می ری چایی نه چندان تازه دمی که قبلا آماده شده رو توی اون استکان کمرباریک لب طلا که از تیمچه حاجب الدوله شاید برای همچین روزی خریدی ، می ریزی وبا نعلبکی دستت می گیری می آی این گوشه کنج می شینی برای خودت جلوی پنجره و بی توجه به ساختمون نیمه سازی که باید تا چند مدت دیگه تموم بشه، چشم می دوزی به لکه های سبز دوردست وبه آسمان ابری اون ور کوهها نگاه می کنی و به قول سهراب می ذاری «احساس هوایی بخوره و تنهایی برای خودش یه آوازی بخونه» ، از اینکه می گن آسمون همه جا یه رنگه، دلت می گیره و همچی می آد ته دلت کمکی خالی بشه ، چشمتو می دوزی به کوههایی که شاید قبلا فقط اسمی ازش شنیده بودی و شاید هم باکارتون بچه های کوه آلپ با آنت و لوسینش انس گرفته بودی ، یه دفعه فکرت پرواز می کنه به اون دوردستها به گذشته کودکانه ودنیای کوچک و دوست داشتنی ش ...ساعتها سرگرم شدن با چیزای ساده وبچه گانه ...از اون نقاشی های رنگ وروغن با منظره وچشم اندازی که همیشه با یه کاج سوزنی همراه بود ... چای رو نزدیک لبت می آری که مزه ای وطعمی به این افکارمثلا نستالوژیک بدی ... یه صدای آروم ولی ممتد به گوشت آشنا می آد ... «دورها آوایی ست که مرا می خواند» صدایی که چند وقتی است به شنیدنش خوگرفتی وگاهی از نشنیدنش نگران و هراسان، تنهاآوایی که خلوتت را می تونه بشکنه ، این صدای پر نیاز مثل همیشه تو رو به سمت خودش می کشونه ... چایی را هورتی سر می کشی ومی گی «شاید وقتی دیگر»ا
2 comments:
وقتی دلتنگم میرم توی بالکن به کوهای روبرو نگاه میکنم به ارامش شهر به پسر هایی که بدون توجه به دیگران دست در دست جفتشون با ارامش راه میرن و مزاحمتی برای دیگرون ایجاد نمی کنند میدونی دیدن این مناظر منو بیشتر دلتنگ می کنه میدونی چرا ؟دلم برا سال دیگه تنگ میشه که این ارامش رو ممکنه هیچوقت دیگه نبینم.با خودم میگم ایران بازم دوستت دارم.ارزوی عزیزم نوشتن زیبات منو به ایران برد به ایران نا ارام
واقعاً تعبیر زیبایی بود خصوصاً توصیف استکانش که آدم رو یاده چایی دیشلمه تو یک سفرخانه سنتی می دانزه یا حاجب الدوله اش که با شنیدت اسمش آدم تمام هیاهو های بازار رو جلوی چشمامش مرور می کنه اگرجه سالها است که ندیدیمش.
Post a Comment