
ارشیا سه ماهه شد، من موندم ویه عالمه کار انجام نشده و یه شیطون بلایی که به توجه من بیشتر نیاز پیدا کرده ، دائم دستاشو می خوره و گاهی از سر اتفاق یه چیز رو محکم با دستاش می گیره ، بهمون می خنده و به همون اندازه ازمون متوقع می شه ، بغض می کنه و سوز گریه هاش دلمونو کباب ، خلاصه روزهای حساسیه ، نمی دونم چی می شه ، ، کارای دانشگام داره طلسم می شه ، باید راهی پیدا کنم، از وبلاگ نوشتن تک موضوعی خسته شدم ، پس اونهمه دغدغه ، اونهمه فکر وایده منتشر نشده در هیچ جای دنیا!!! این روزا اینترنتم نمی آد ، دلم یه سفر می خواد به یه جای دور ، این روزا همش از آدمها وموجوداتی حرف می زنم ویاد می کنم که سالهاست ازشون بی خبرم تا امروز که به فکرسگ نگهبان هتل نزدیک خونمون افتادم ! ، خلاصه می گن غربته دیگه ، کسی ازت یاد نکنه تو مجبوری یاد کنی ، ولی خدا نکنه از دل برود هر آنکه از دیده برفت ، گاهی رادیو گلها رو گوش می دم گاهی رادیو درویش تا بلکه شروع پاییز رو بهتر درک کنم ، خودمونیم ها افکارم بدجور وارد طیف زرد ونارنجی شده