Thursday, May 11, 2006

ماه هفتم ... شله زرد پزون


دوسه روز پیش بود که دومین دندونم هم شکست ، این فسقلی ،نمی دونم کدوم دکمه ها را جابجا می کنه که توی بدن مامانش کلی تغییر ایجاد می شه ، البته این دو تا فدای سرت ، چون طبق شنیده ها ، مامانت از چهارسالگی عادت داشته بره مطب دندونپزشکی !!!
ولی این رژیمه عجب چیز خوبی بود ها ، اگه وزنه اشتباه نکرده باشه ، وزنم یه سه هفته ایه که ثابت مونده !! و از وقتی دیگه قاقالی توی خونمون ممنوع شده ، دیگه خودم دست به کار گاتو وکیک و ،،، البته از نوع رژیمیش شدم ، و همین دیروز بود که به فکر شله زرد پختن افتادم ، یه کم هم کاردرستیم گل کرد و بدون دستور و بدون پیمونه و کاملا غیر علمی انجامش دادم و تقریبا یک سوم قابلمه را چشیدم تا شعله زرد ، شله زرد شد ، (البته چون قابلمه کوچکتر از محتویاتش بود به نوعی مجبور به چشیدنش هم شدم ) خلاصه کلی ذوق کردم ، بوی گلاب و هل و زعفرون ،،، هوش وحواسمو برده بود ، منتظر بودم خنک بشه قورتش بدم ، ولی خودمونیم این شله زرد عجب ترکیب جالبیه از بوها وطعمهای ایرونی،
این چیزا را گفتم ولی می دونم هرکی بارداره ممکنه دلش بخواد ، اونایی که ایرانندو همه چی در دسترسشونه ، کافیه لب ترکنند فامیلی ، همسایه ای براشون شله زرد بپزه ، ما هم که اینجاییم تقریبا ترجیح می دیم چیزی هوس نکنیم یا اگه دیگه این اتفاق نادرافتاد خودمون دست به کاربشیم ،
راستش دلم نیومد تنها بخورمش ، برای همین صبر کردم تا رضا بیاد ، او هم به محضی که وارد شد گفت : چه بوی ته چینی می آد !!! فهمیدم که حس شامه اش همچی خوبه ، بعد شام هم جاتون خالی به جای دسر خوردیمش ، فقط نمی دونم چرا یادم رفته بود از برنج نرم استفاده کنم و این برنج بسماتی بد جور ،قد کشیده بود وشله زرده دونه دونه شده بود ، ولی خب هیچی مزه اش نمی شد ، فقط مشکلی که هست با این ناپرهیزی تقریبا تابلو ، تا دوسه روزی نمی تونم برم آزمایش قند !!!
آخر این هفته وهفته آینده ، روزهای پرهیجانی خواهم داشت ، چون هم نوبت اکوگرافی آخرمه و هم نوبت دکتر زایمان و ،،،
ودر نهایت اینکه وارد هشتمین ماه بارداری می شم .

11 comments:

Anonymous said...

وای آرزو جان خوشبحالت که شله زرد می خوری.من که دلم لک زده برای غذاهای خوش عطر و طغم مامانم.دست پخت خودم که جای حرف دارد.

Anonymous said...

hashtomin mahe bardarit mobarak chizi namonde dige, migam khob honarmandi ha che ghashang ham tazinesh kardi barikala eb to migan dokhtare shekamo khob, etefaghan man shole zard ro dagh dagh doost daram bokhoram osoolan hame chizi dagh doost daram az fereni shirbereng ,... nooshe joonet khanom gol

Nazkhatoon said...

آرزو گل من سلام. چقدر خوش طعم به نظر مياد اين شعله زردت. خوب کردی که نوشتنت اومد. می دونی متاسفانه کسانی که در يک سرزمين ساليان سال زندگی می کنند و هيچ جای ديگه نمی رند، مردم ديگه رو از نزديک نمی شناسند، فرهنگ های ديگه رو نمی بينند، بيشتر اوقات يه پيش داوری دارند که از حقيقت تا حدی دوره. يه مثال بزنم: دو سال پيش ايران که بودم عادت کرده بودم صبح ها زود بيدار شم. برادرم هم به جای کوک کردن ساعت تو خونه اش تلويزيون رو جوری تنظيم می کرد که ساعت ۶:۳۰ روشن بشه تا مجبور بشه از جاش بلند بشه و خلاصه بيدار بشه:) يکی از اين روزها که اتفاقا روز تعطيلی هم بود يادش رفته بود تلويزيون رو کاری کنه که روشن نشه. منم صبح طبق معمول بيدار شده بودم و خوابم نمی برد. گفتم بذار تلويزيون رو نگاه کنم. داشت يه آخوندی رو نشون می داد که رفته بود و بالای منبر. نمی دونم بحث چی بود چون حال گوش کردن نداشتم. ديدی يه وقت هايی می شنوی ولی گوش نمی دی؟ يهو ديدم داره راجع به غرب و وجود خدا می گه. می گفت: در ايران کشور اسلامی ما خدا هست، تو بيمارستان که می ری خدا هست، تو بانک که می ري، تو خيابون، تو مغازه و خلاصه که همه با رفتاری خدايی و انسانی در کنار هم هستند و خدا نظاره گرشون است ولييييييييييييييييييييييييی در غرب! خدا وجود نداره. تو بيمارستانشون که بري، تو سينما، تو خيابون، تو بانک! اين ها خدا نشناسند. اين جا ها خدا وجود نداره.​اين غربی ها چيزی از خدا نمی دونند که رفتارشون خدايی باشه. سرت رو درد نيارم ولی انقدر عصبانی بودم که بلند بلند بد و بيراه می گفتم. قبل از اومدنم دوستم تو بیمارستان عمل کرده بود و تک تک پرستار ها چنان رفتار انسانی داشتند که خدا می دونه. من هر روز می رفتم اون جا و از هیچ محبتی دریغ نمی کردند.
خلاصه که خانوم برادرم بيدار شد و تعجب کرده بود که چی شده که من انقدر آشفته ام؟ ( آخه من بچه ی با ادبی ام هيچ وقت فحش نمی دم;) گفتم آخه ببين چه مزخرفاتی تحويل مردم می ده؟ باور کن خودش پاش رو هم از ايران نذاشته بود بيرون. حتا اگر سوريه هم می رفت، اين چرت و پرت ها رو نمی گفت. اين ها از سادگی و نا آگاهی مردم استفاده می کنند. حتا تو همين آمريکا هم نئو کان ها و جمهوری خواهان از ندانستن و جهالت مردم کلی سود می برند. البته من معتقدم آدما هم خودشون سهم بسزايی در اين "کودن فرض شدن" دارند و نبايد اجازه بدند که کسی با هر چی دلش می خواد گوششون رو پر کنه.

Anonymous said...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
پیشاپیش ، قدم نو رسیده مبارک .
در پناه حق شاد باش و سلامت .

Anonymous said...

شرمنده‌ها ولی شعله زرد نیست، شله زرده. 19 گرفتی هی هی هی

Anonymous said...

آرزو جون هشتمین ماهت مبارک.راجع به هوس و این چیزام راست میگی ماها که ایران نیستیم انگار مخمون ست شده رو چیزایی که اینجا در دسترسه .من اونقدر که هوس پیتزا و استیک میکنم هوس چلوکباب نمیکنم چون نیست که بخوام بکنم .حداقل باید یک ساعت و نیم رانندگی کنم تا به چلوکبابی برسم.

Anonymous said...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
ممنون که به من سرزدید .
با عرض شرمندگی من متوجه کامنتی که توی وبلاگم گذاشته بودید نشدم .
آیا من نظر شما رو زیر سوال بردم ؟
ممنون میشم نظرتون رو واضح تر بیان کنید .
در پناه حق شاد باش و سلامت .

Anonymous said...

سلام آزی
خوبی؟
نی نی چطوره؟
این شعله زرده چه خوشکل تزیین شده خوش به حال بچه ای که همچین مامان خوش سلیقه ای داره
آخرش اسم نی نی را به ما نگفتی
چند وقت قبل حافظیه بودم جات خالی کردم
به امید دیدار
وقتی متنا را خوندم خیلی دلم برات تنگ شد
می بوسمت خدا نگهدار

Anonymous said...

مریم

Anonymous said...

سلام.منم اومدن نی نی تونو میتبریکم .دلمم از این شله زردتون خواست. اما چکار کنم نه بلدم درست کنم نه کسی هست برام درست کنه.

Anonymous said...

سلام ارزو جان.نگرانت شده بودم. اکو گرافی و کارهای آمادگی زایمانت به خوبی گذشت. مواظب خودت و گل پسرک باش و بی خبرم نگذار.