Sunday, August 15, 2010

سفر

از سفر آنچه بر جا مانده ، تصویری است از تاب جاده ای که بر دشت های زرد و نارنجی می خرامید ، هندوانه های سبز و آفتابگردانهای کنار جاده که در غروب یک روز مردادی، تو را می برد به شهر ریز علی، دهقان فداکار.

تقوش فرش و گره ها که در هزارتوی بازارتبریز ، چشمانت را جلا می داد و بوی کباب حاج علی ، کره محلی و مزه گس چای قهوه خانه عتیقه فروشان که نگاه غیظ الود مردان سبیل کلفتش با دیوارهای منقش به آینه های سرتاسری و ظرفهای عتیقه ، حس عجیبی می داد.

خاطره آقای روشنی با لهجه ترکی بس دوست داشتنی بر زمینه ارسی های رنگارنگ خانه گنجه ای و قدکی تو را می برد به درون زندگی هایی که دیگر نشانی از خود نگذاشته اند و هنر بی نظیر احد حسینی که رنج اسارت و قساوت نهفته در چهره مجسمه ها یش را به سختی می توان از یاد برد.

درنوردیدن صخره های سنگی نشسته بر دامنه های کندوان، دوشاب های مویز، مرغ و خروس های چالاک، بوی خاک و دلهره سقوط از یکی از سراشیبی ها، خمودگی زندگی شهری را بدجور به رخت می کشید. چهره خندان مرد نابینای نشسته بر قایق دریاچه ال گلی، در غروبی مرطوب و زیبا، شعف را در دلت بیدار می کرد.

و در پایان جاده پر پیچ و خمی که دل جنگل و کوههای سبز را می شکافت ، بوی دود و شالیزارهایش ، جان تازه ای می بخشید به نفس های خسته از راه، ومی بردت به خانه ای که میزبانانش، با رویی خوش و سفره ای رنگارنگ انتظارت را می کشند، کیانای مهربان و شهروی مهربان تر از مادر ... تصویر نهایی سفر، کاویدن میان شاخ و برگ های جنگل سراوان بود و دیدن خانه های روستایی واچین شده که رطوبت و گرما مجالی برای تمامش را نداد و حسرت دوباره دیدنش رابر دلمان گذاشت.

در کنار همه تصاویر زیبای سفر ، بطری و پلاستیک های رها شده در جوی و معبر، هویت نابودشده تاسف برانگیز شهرها و آدمها که دیگرهمه جایی شده اند، مصرف گرایی های بی حد و حصر و در مقابل پیشرفت حیرت انگیز نامحسوس جاده ای و آن حجم پلیس دوربین به دست تصاویری هستند که بی اختیار، در ذهن ثبت میشوند.

No comments: