Wednesday, August 04, 2010

کشتی به گل نشسته

آب سرازیر شده در راهرو و صدای شرشربی وقفه اش، سراسیمه ام می کند، در حمام را با نگرانی باز می کنم، لگوهای رنگی و قوطی های شامپو آن وسطها روی کف و وان حمام برای خودشان شناورند، کاپيتان کوچک خوشحال، مشغول شلپ شلپ و راندن یک کشتی "واقعی" در رودخانه است و سرنشینانش هم لابد برای خودشان سوت می زنند و عین خیالشان نیست که یک خانه را باید آب ببرد تا داستانی به واقعیت تبديل شود.

No comments: